معنی کلمه پالهنگ در لغت نامه دهخدا
فرود آمد از پشت زین پلنگ
بزد بر کمر بر، سر پالهنگ.فردوسی.بر اسبش بکردار پیلان مست
گرفت آن زمان پالهنگش بدست.فردوسی.ورا دید بسته بزین بر چو سنگ
دو دستش پس پشت با پالهنگ.فردوسی.بشد بر پی میش و تیغش بچنگ
گرفته بدست دگر پالهنگ.فردوسی.ببندم ببازو یکی پالهنگ
پیاده بیایم بچرم پلنگ.فردوسی.نترسید اسفندیار از گزند
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
بنام جهان آفرین کردگار
بینداخت بر گردن کرگسار
ببند اندر آمد سر و گردنش
بخاک اندر افکند لرزان تنش
دو دست از پس و پشت بستش چو سنگ
گره زد بگردنش برپالهنگ.فردوسی.نشاندش بر اسب و میان بست تنگ
همی رفت پیشش بکف پالهنگ.فردوسی.به هر جای از اسب مگذار چنگ
عنان دار پیوسته با پالهنگ.اسدی.ای سوزنی براسب انابت سوار شو
بستان ز دست دیو فریبنده پالهنگ.سوزنی.تو بر کره توسنی در کرم...
که گر پالهنگ از کفت درگسیخت
تن خویشتن کشت و خون تو ریخت.سعدی.آن خر مسکین میان خاک و سنگ
کژ شده پالان دریده پالهنگ.مولوی. || یوغ. لَباد. جوه. سراماج. جُغ. چُغ. ساجور، پالهنگ سگ. ( زمخشری ) :
ببستش بر آن اسب بر همچو سنگ