معنی کلمه پالان در لغت نامه دهخدا
بدیبا بیاراسته ده شتر
رکابش همه سیم و پالانش زر.فردوسی.سبوذ و ساغر و آنین و غولین
حصیر و جای روب و خیم و پالان.طیّان ( از لغت فرس ص 372 ).دهقان بی ده است و شتربان بی شتر
پالان بی خر است و کلیدان بی تزه.لبیبی.غره نگردد بعزّ پیل و عماری
هر که بدیده ست ذل اشتر و پالان.ابوحنیفه اسکافی.طمع پالان و بار منّت آمد
تو ماندی زیر بار و زشت پالان.ناصرخسرو.از آن سیّد که از فرمان رب العرش پیغمبر
وصی کردش در آن منزل که منبر بود پالانش.ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 218 ).تیر سرما را خزّ است ترا جوشن
اسب دریا راکشتی است ترا پالان.ناصرخسرو.وین است که اکنون خران دین را
از من بفشرده است سخت پالان.ناصرخسرو.گر آن را نبینی همی همچو عامه
سزای فسار و نواری و پالان.ناصرخسرو.اسب کودن بغزو نیست روان
ورنه چون خر نداردی پالان.سنائی.شرف الدین چو خران برد ترا پالان پیش
کینه می جوئی ازوی چو خر از پالانگر.سوزنی.خر از زین زر به که پالان کشد
که تا رخت خر بنده آسان کشد.نظامی.آن یکی خر داشت پالانش نبود
یافت پالان گرگ خر را در ربود.مولوی.حرف قرآن را ضریران معدنند
خر نبینند و بپالان برزنند.مولوی.خر چو هست آید یقین پالان ترا
کم نگردد نان چو باشد جان ترا.مولوی.چون تو بینائی پی خررو که جست
چند پالان دوزی ای پالان پرست.مولوی.خر مانده کز ریش نالان بود
چه سود ار ز دیباش پالان بود.امیرخسرو دهلوی.بزشم و پنبه را کردند پیدا
جل خر نیز پالان آفریدند.نظام قاری. || ( اِ ) سُرین. نشیمن گاه. شرم ِ زن ؟ : وقتی بر سر منبر تذکیر میگفت [ صدرالدین عمربن محمد خرم آبادی ] و سخن گرم شده بود و پیوسته عادت داشتی که دستار بر میان دو ابرو نهادی و در آن غلو کردی ، رقعه ای نبشتند بجهت تخجیل او را، که دستار بر تر نه که روزی خدای میدهد. بدیهة این رباعی بگفت :