پاشنه

پاشنه

معنی کلمه پاشنه در لغت نامه دهخدا

پاشنه. [ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) جزء مؤخر پای آدمی. پَل. ( فرهنگ اسدی نسخه خطی نخجوانی ). بَل. عقب. پاشنا. بَسل. ( برهان ) :
بزد پاشنه سنگ انداخت دور
زواره بر او آفرین کرد و سور.فردوسی. || عظم عقب. استخوان جزء مؤخر قدم . استخوانی درشت و کوتاه که تکیه آدمی و دیگر حیوان گاه قیام بر آن بود. || عقب کفش. آنجایی از کفش که پاشنه آدمی بر آن آید. || قسمتی از بُن در که بر زمین یا بگوشه زیرین چارچوب فرورود و دَر بر آن گردد. || و در تفنگ ، ماشه .
- پاشنه برنهادن ؛ رکاب گران کردن. مهمیز زدن. پاشنه زدن : امیر خراسان حاجبی را فرمان داد که رو میرکان سجزی را برگوی تا گوی زنند، حاجب فرارفت و گفت. ایشان خدمت کردند و اسب پاشنه برنهادند و گوی زدند چنانک از آن دوازده هزار گوی ببردند. ( تاریخ سیستان ).
- پاشنه خانه اش را درآوردن ؛ در تداول عوام به ستوه آوردن وی از مطالبه طلبی و جز آن.
- پاشنه دهن را کشیدن ؛ عتاب بسیار کردن. دشنام و سقط فراوان گفتن.
- پاشنه زدن ؛ رکاب کشیدن. پاشنه برنهادن. رکاب گران کردن. مهمیز زدن :
به پیش سپاه اندر آمد طوُرگ
که خاقان وراخواندی پیر گرگ
چو بُد کردیه با سلیح گران
میان بسته بر سان جنگ آوران
دلاور طَوُرگش ندانست باز
بزد پاشنه رفت پیشش فراز.فردوسی.همیخواست زد بر سر اسب اوی
بزد پاشنه مرد پرخاشجوی.فردوسی.- پاشنه یا پاشنه های کسی را کشیدن ؛ وی را بکاری بفریب تهییج و ترغیب کردن.
- مثل پاشنه شتر ؛ نانی سیاه و سخت. برای کلمه مرکب سنگ پاشنه و نظایر آن رجوع به ردیف و رده همان کلمه شود.

معنی کلمه پاشنه در فرهنگ معین

(نِ ) [ په . ] ( اِ. ) ۱ - بخش عقب پای آدمی ، پاشنا، عقب . ۲ - قسمتی از کفش که پاشنه روی آن قرار می گیرد. ۳ - قسمتی از در که در روی آن می چرخد. ۴ - استخوانی درشت و کوتاه که تکیة آدمی و دیگر حیوان هنگام ایستادن بر آن باشد. ، ~ در خانة کسی را درآوردن کنا

معنی کلمه پاشنه در فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) قسمت عقب کف پا: پاشنهٴ پا.
۲. آن قسمت از ته کفش که زیر پاشنۀ پا واقع می شود: پاشنهٴ کفش.
۳. لبۀ عقب کفش که پشت پاشنۀ پا را می گیرد و اگر آن را بخوابانند زیر پاشنۀ پا می رود.
۴. پایۀ در که در بر روی آن حرکت می کند: پاشنهٴ در.

معنی کلمه پاشنه در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- جزو موخر پای آدمی پل بل پاشنا عقب . ۲- استخوانی درشت و کوتاه که تکی. آدمی و دیگر حیوان هنگام ایستادن بر آن بود استخوان جزو موخر قدم عظم عقب . یا پاشن. پا ۳- آنجای از کفش که پاشن. آدمی بر آن آید عقب کفش . یا پاشن. کفش را ور کشیدن . مهیای انجام دادن کاری شدن . یا پاشنه ( پاشنه های ) کسی را کشیدن . ویرا بکاری بفریب تهییج و ترغیب کردن . ۴- قسمتی از بن در که برزمین یا بگوش. زیرین چارچوب فرو رود و در بر روی آن چرخد . یا پاشن. خان. کسی را در آوردن.بستوه آوردن وی بسبب مطالب. طلبی یا خواهشی. یا پاشن. دهن را کشیدن. عتاب بسیار کردن دشنام فراوان دادن . ۵- ماش. تفنگ. ۶- ( در ویلن ) آرش. ویلن دو انتها دارد. آن قسمت از آرشه که در بین دست یا انگشتان نوازنده قرار میگیرد ( ته ) یا (پاشن. ) آرشه گفته میشود و ممکن است نغمه ای را روی ویلن با پاشنه اجرا کنند و این سه حالت دارد : ۱- آنکه فقط حرکت آرشه بطرف راست باشد . ۲- آنکه فقط حرکت آرشه بطرف چپ باشد . ۳- آنکه حرکت آرشه در هر دو جهت چپ و راست باشد . اجرای نغمه با پاشن. آرشه باعث منقطع شدن نغمه میگردد . یامثل پاشنه شتر . نانی سیاه و سخت .
جزئ موخر پای آدمی عقب

معنی کلمه پاشنه در دانشنامه عمومی

پاشنه ( به انگلیسی: Heel ) بخشی از پا است . عظم عقب . استخوان جزء مؤخر قدم . استخوانی درشت و کوتاه که تکیه ٔ آدمی و دیگر حیوان گاه قیام بر آن بود. عقب کفش . آنجایی از کفش که پاشنه ٔ آدمی بر آن آید. قسمتی از بُن در که بر زمین یا بگوشه ٔ زیرین چارچوب فرورود و دَر بر آن گردد. و در تفنگ، ماشه
استخوان اصلی پاشنه کالکانئوس است .

معنی کلمه پاشنه در دانشنامه آزاد فارسی

پاشنِه (heel)
در سازهای زهی ، انتهای آرشه که نوازنده آن را به دست می گیرد.

معنی کلمه پاشنه در ویکی واژه

tacco
بخش عقب پای آدمی، پاشنا، عقب.
قسمتی از کفش که پاشنه روی آن قرار می‌گیرد.
قسمتی از در که در روی آن می‌چرخد.
استخوانی درشت و کوتاه که تکیة آدمی و دیگر حیوان هنگام ایستادن بر آن باشد. ؛ ~ در خانة کسی را درآوردن کنایه از: به ستوه آوردن وی به سبب مطالبة طلبی یا خواهشی. ؛ ~ کفش را ور کشیدن کنایه از: مهیای انجام دادن کاری شدن.

جملاتی از کاربرد کلمه پاشنه

اگر نه شکر تک و پوی راه فقر کند شکاف پاشنه او دهان گشاده چراست
ساغر جمشید وقت پاشنه ی کفش من خم چه ی نمرود عهد کوزه ی برخوان من
بباید همی رفت بپسیچ کار چنین چند گردی تو بر پاشنه؟
گوئیس ران و تالن پاشنه است و لانگ زبان چنانکه لور لب است و نه انف و بوش دهان
بزرگ‌ترین استخوان کف پا استخوان پاشنه است.
در تاختن پیاده شد فتنه سوار چون پاشنه گشاید عزم سوار تو
بزد پا و از پاشنه در بکند میان سلیح خانه خود را فکند
همی خواست زد بر سر اسپ اوی بزد پاشنه مرد نخچیر جوی