پاسیدن. [ دَ ] ( مص ) پاس داشتن. ( برهان ). نگاهبانی کردن : میان مردمان نگریستن و پاسیدن این معنی ها را خلاف است در روشنائی ستارگان. ( التفهیم ). || بیدارخوابی داشتن. ( از برهان ). خواب خرگوشی داشتن.
معنی کلمه پاسیدن در فرهنگ معین
(دَ ) (مص م . ) ۱ - نگهبانی کردن ، پاس داشتن . ۲ - مواظبت کردن . ۳ - لمس کردن ، پسودن .
فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ ایشان را در پاکی از حیض دست بازدارید، پیش از پاسیدن.
وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ و اگر فرو فرستادیمی: بر تو کِتاباً فِی قِرْطاسٍ نامهای در کاغذی فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ و ایشان میپاسیدندی بدستهای خویش، لَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا کافران گفتندی: إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ (۷) نیست این مگر جادویی آشکارا.
باحبار فدک رفتم ایشان را هم بر شرک دیدم. از احبار ایله بر رسیدم همان دیدم. پس حبری از احبار شام گفت: این دین که تو میجویی کس را ندانیم که بر آنست مگر شیخی بجزیره. رفتم و از وی بر رسیدم، و قصه خود با وی بگفتم، و مقصود خویش عرضه کردم. شیخ گفت: آنها که تو دیدی همه بر ضلالت و بیراهیاند، و آنچه تو میجویی دین خدای عزّ و جلّ و راه راست آنست، و دین فریشتگان است، که اللَّه را بآن میپرستند، و هم در زمین خویش آن دین یابی. باز گردد و طلب کن که پیغامبری بیرون آمد یا خواهد آمد، که خلق را بآن دین خواند. اگر وی را در یابی در پی او باش، و بوی ایمان آر. مصطفی (ص) آن گه که این قصّه از زید میشنید بر راحله بود. پس آن راحله فرو خوابانید و قصد طواف خانه کرد. زید گفت من هنوز ندانسته بودم که پیغمبرست، من نیز با وی طواف کردم. دو بت نهاده بودند که مشرکان در طواف خویش ایشان را میپاسیدند، زید ایشان را بپاسید، مصطفی (ص) از آن نهی کرد، گفت: «لا تمسّه»