پاسبانی

معنی کلمه پاسبانی در لغت نامه دهخدا

پاسبانی.( حامص مرکب ) نگاهبانی. نگهبانی. حراست :
به بیشی چرا شادمانی کنم
بدین خواسته پاسبانی کنم.فردوسی.بدرویش بر مهربانی کنم
بپرمایه بر، پاسبانی کنم.فردوسی.که گفتار او مهربانی بود
بجان تو بر پاسبانی بود.فردوسی.پی شیر مردانت باید گرفتن
مرو چون سگان از پی پاسبانی.
هر زمان گوینددل در مهر دیگر یار بند
پادشاهی کرده باشم پاسبانی چون کنم.سنائی.پاسبانی که بهر مزد بود
پاسبان نی که سیم دزد بود.امیرخسرو.|| پاسبانی کردن ، رعایت.

معنی کلمه پاسبانی در فرهنگ عمید

نگهبانی، محافظت.

معنی کلمه پاسبانی در فرهنگ فارسی

نگهبانی نگاهبانی حراست .
نگاهبانی حراست

جملاتی از کاربرد کلمه پاسبانی

ز چشم بد فتنه دین و دول را کند بخت بیدار او پاسبانی
به پاسبانی یک قطره آب گوهر خویش به هر دو دست نگهدار چون صدف سر خویش
شب روان از شاه عقل و پاسبان آن سو شوند لیک آن جان را از آن سو پاسبانی دیگرست
چون ترا این پاسبانی شد صفت عشق زود آید پدید و معرفت
مخور می دگر این زمان خوش بخواب که ما پاسبانیم و سر پر شتاب
آن یکی را پاسبانی منصب است پاسبان جانشان روز و شب است
پاسبانی جهان گر تو بگویی بکند فتنه بی‌عدل کزین پیش جانسوزی کرد
بزرگان را به قدر کاردانی کار می‌افتد دل بیدار داری مملکت را پاسبانی کن
معشوق، پاسبانی ما عاشقان کند بلبل ز غنچه قفل زند آشیانه را
حسن تو گنج خسروی و تا بود نهان از بهر پاسبانی گیسو چو مار کرد