پاس

معنی کلمه پاس در لغت نامه دهخدا

پاس. ( اِ ) حَرَس. حراست. نگاهبانی. نگهبانی. نگاهداری :
دلیر و خردمند و هشیار باش
بپاس اندرون سخت بیدار باش.فردوسی.تو کرپاس را دین یزدان شناس
کشنده چهار آمد از بهر پاس.فردوسی ( شاهنامه ج 4 ص 1599 ).بهر پاس است مار بر سر گنج
نز پی آنکه گیرد از وی خنج.سنائی.ای برسم دولت از آغاز دوران داشته
طارم قدر ترا هندوی هفتم چرخ ، پاس.انوری.هر کجا پاس او کشد باره
نکشد بار قفلها زرفین.انوری.و دیگر بدان که ملوک از بهر پاس رعیتندنه رعیت از بهر طاعت ملوک. ( گلستان ).
زهد چون قلعه ای است پاس ترا
قلعه آهنین هراس ترا.اوحدی. || سه پاس ؛ سه نگهبان تن یعنی گوش و چشم و زبان :
نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جانست و آن سه پاس
سه پاس تو گوش است و چشم و زبان
کز این سه رسد نیک و بد بی گمان.فردوسی. || رعایت. احترام. حرمت. ملاحظه :
چه باشد جان بنزد من که اندر راه عشق تو
بپاس غم بگردانم هزاران بار داس ای جان.سوزنی.زاهد... روی برتافت. یکی از وزیران گفت پاس گفتار ملک را روا باشد که چند روزی بشهر اندر آئی. ( گلستان ). فی الجمله پاس خاطر یاران را موافقت کردم. ( گلستان ). درویشی را شنیدم که در آتش فاقه میسوخت... کسی گفتش چه نشینی که فلان در این شهر طبعی کریم دارد... اگر از صورت حالی که تراست مطلع گردد پاس خاطر عزیزت را منت دارد. سعدی ( گلستان ).
- بپاس خدمات او ؛ برعایت خدمات او.
- بپاس دوستی شما ؛ به احترام و رعایت دوستی شما.
- پاس فرمان نکردن ؛ رعایت آن نکردن.
|| پاسی از شب ؛ قسمتی از شب ، قسمتی از قسمتهای شب. اِنوٌ من اللیل. هنوٌ من اللیل. اَنی من اللیل. ( منتهی الارب ). بهره ای ازشب. جنح لیل. یک بخش از شب. لختی از شب. ( از فرهنگی خطی ) :
چو یکپاس از تیره شب درگذشت
تو گفتی که روی هوا تیره گشت.فردوسی.دگر برگذشته ز شب چند پاس
بدزددز درویش دزدی پلاس.فردوسی.بیامد ز آموی یک پاس شب
گذر کرد بر آب و ریگ فرب.فردوسی.چو بگذشت یک پاس از تیره شب
بیاسود طایر ز بانگ و چلب.فردوسی.

معنی کلمه پاس در فرهنگ معین

[ په . ] (اِ. ) ۱ - نگهبانی ، حراست . ۲ - رعایت ، احترام . ۳ - یک نوبت از چهار نوبت شب . ۴ - نگاهداشت ، حق شناسی . ۵ - عمل حواله دادن کسی به جایی یا کس دیگری . ،~ خاطر کسی را داشتن رعایت حال وی را کردن .
[ فر. ] ( اِ. ) ۱ - عمل فرستادن یا روانه کردن چیزی به ویژه توپ به سوی بازیکن دیگر. ۲ - حرکات دست مانیه تیزور برای خواب کردن کسی .

معنی کلمه پاس در فرهنگ عمید

۱. نگهبانی، نگه داری، مواظبت.
۲. حرمت: بدان را نوازش کن ای نیک مرد / که سگ پاس دارد چو نان تو خورد (سعدی۱: ۸۸ ).
۳. (اسم ) پاره، جزء.
۴. (اسم ) قسمتی از شب یا روز: چو یک پاس از تیره شب درگذشت / تو گفتی که روی هوا تیره گشت (فردوسی۴: ۱۶۵۲ ).
* پاس دادن: (مصدر متعدی ) = * پاس داشتن
* پاس داشتن: (مصدرلازم، مصدر متعدی )
۱. مراقب بودن، نگهبانی کردن، پاسداری کردن.
۲. (مصدر متعدی ) رعایت کردن.
در بازی های گروهی مانند فوتبال، بسکتبال، رد کردن و رساندن توپ به یکی از افراد دستۀ خود.
* پاس دادن: (مصدر متعدی )
۱. (ورزش ) = پاس۲
۲. در قمار، نوبت خود را به حریف دادن.
۳. [مجاز] حواله دادن کسی به جایی یا به کس دیگری.

معنی کلمه پاس در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- (فوتبال والیبال ) رد توپ بیکی از افراد دست. خود . ۲- ( مانیه تیسم ) حرکات دست مانیه تیزور ( منوم ) برای خواب کردن کسی .
شهری مستحکم به باویر بر ساحل دانوب

جملاتی از کاربرد کلمه پاس

پاس حضور الفت از عالمیست‌کانجا گر زخم هم بخندد از خم جدا نخندد
یکی پاسخ نامه فرمود شاه نخستین که بنوشت بر نیکخواه
بجای آور سپاس و شکر یزدان که چون موبد نیی با جفت نادان
در آن زمین تهی قلعه‌ای رسیدش پیش که پاسبان نبد افزونش از هزار نفر
تو آن خانه را همچو گیتی شناس همان پیل شاهی بود ناسپاس
تو را زیبد از رهنمایان سپاس که هر ره نما از تو شد ره شناس
به مردی ترا تاج بر سر نهم سپاسی به گشتاسپ زین بر نهم
گه گه به زبان اشک آوازه ده ایوان را تا بو که به گوش دل پاسخ شنوی ز ایوان
خرابه تن من بود دار غم آباد بدست عشق که از او بپاست دار سرور
از پاسبان خویشتنت، عار بهر چیست نشنیده‌ای حکایت گنج و حدیث مار
به پاس خدمات ایشان، دانشگاه فردوسی مشهد کتاب یادگارنامه استاد دکتر ابراهیم شکورزاده بلوری را منتشر نموده است.