پاریاب

پاریاب

معنی کلمه پاریاب در لغت نامه دهخدا

پاریاب. ( اِخ ) فاریاب. شهری است بخراسان از گوَزگانان ، بر شاهراه کاروان و بسیار نعمت. ( حدود العالم ). از شهرهای مشهور خراسان ، از اعمال گوزگانان که از آنجا تا بلخ شش منزل است : و دیگر آنکه از پاریاب سوی اندخود رفتن نزدیک است. ( تاریخ بیهقی ). دیگر روز امیر به پاریاب رسید. ( تاریخ بیهقی ).
پاریاب. ( اِ مرکب ) زراعتی را گویند که به آب چشمه و کاریز و مانند آن مزروع شود و آنرا فاریاب و فاریاو نیز نامند. ( فرهنگ جهانگیری ). زراعتی را گویند که با آب رودخانه و امثال آن مزروع شود. ( برهان ). مسقوی. آبی.

معنی کلمه پاریاب در فرهنگ معین

(اِمر. ) زراعتی که با آب رودخانه و امثال آن کشت شود.

معنی کلمه پاریاب در فرهنگ عمید

زراعتی که با آب قنات ِیا رودخانه آبیاری شود، زراعت آبی.

معنی کلمه پاریاب در فرهنگ فارسی

زراعت آبی، زراعتی که با آب قنات یارودخانه آبیاری، شود، پاراب وپاراووفاریاب هم گویند
۱-( اسم ) زراعتی را گویند که باب رودخانه و امثال آن مزروع شود فاریاب فاریاو آبی . ۲- ( اسم ) نام شهریست
فاریاب شهری است به خراسان زراعتی را گویند که به آب کاریز و مانند آن مزروع شود

معنی کلمه پاریاب در دانشنامه عمومی

پاریاب (ملکشاهی). پاریاب یک روستا در ایران است که در بخش مرکزی شهرستان ملکشاهی در استان ایلام واقع شده است.
این روستا در دهستان چمزی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۵۵ نفر ( ۳۶ خانوار ) بوده است.

معنی کلمه پاریاب در ویکی واژه

زراعتی که با آب رودخانه و امثال آن کشت شود.

جملاتی از کاربرد کلمه پاریاب

بوالحسن، آلتونتاش را آگاه کرد و بو نصر مشکان نیز با دبیر آلتونتاش بگفت بدین چه شنود و او سکون گرفت‌ . و از خواجه بو نصر شنودم گفت: هر چند حال آلتونتاش برین جمله بود [و] امیر از وی نیک خشنود گشت بچندان نصیحت که کرد و اکنون چون شنود که کار یکرویه گشت، بزودی بهرات آمد و فراوان مال و هدیه آورد، ولکن امیر را بر آن آورده بودند که وی را فرو باید گرفت، و امیر [در] خلوتی که کرده بود در راه چیزی بیرون داد ازین باب‌، و ما بسیار نصیحت کردیم و گفتیم چاکری است مطیع و فرزندان و حشم و چاکران و تبع‌ بسیار دارد، از وی خطا نرفته است که مستحقّ آن است که بر وی دل‌گران باید کرد و خوارزم ثغر ترکان‌ است و در وی بسته است‌ . امیر گفت «همه همچنین است که شما میگویید و من از وی خشنودم و سزای آن کس که در باب وی سخن محال گفت‌ فرمودیم، و نیز پس ازین کس را زهره نباشد که سخن وی گوید جز به نیکویی.» و فرمود که خلعت وی راست باید کرد تا برود. و بو الحسن عقیلی ندیم را بخواند و پیغامهای نیکو داد سوی آلتونتاش و گفت من میخواستم که او را ببلخ برده آید و پس آنجا خلعت و دستوری دهیم تا سوی خوارزم بازگردد امّا اندیشیدیم که مگر آنجا دیرتر بماند و در آن دیار باشد که خللی افتد، و دیگر آنکه از پاریاب‌ سوی اندخود رفتن نزدیک است، باید که بسازد تا از پاریاب برود.
دیگر روز امیر بپاریاب رسید، بفرمود تا خلعت او را که راست کرده بودند [بپوشانیدند] خلعتی سخت فاخر و نیکو و بر آنچه بروزگار سلطان محمود او را رسم‌ بود زیادتها فرمود [ه‌] و پیش آمد و خدمت کرد، و امیر وی را دربرگرفت و بسیار بنواختش و با کرامت بسیار بازگشت. و همه اعیان و بزرگان درگاه نزدیک وی رفتند و سخت نیکو حق گزاردند . و دستوری یافت که دیگر روز برود.