جملاتی از کاربرد کلمه پاره سنگ
بود هر پاره سنگی را درین جا هزاران چشمه همچون سنگ سودا
دلخراشی گر مرا مشهور سازد دور نیست پاره سنگی از خراش سینه صاحب نام شد
چو آدم همی آمدی سوی جنگ نبودی به چنگش بجز پاره سنگ
کوه دردی را که من فرهاد او گردید ه ام هست بر هر پاره سنگش نقش شیرین دگر
به دشتی کز عطش هر پاره سنگش چو اخگر داشت تابی و چه تابی
پاره سنگ از دل بیدرد به زن که او مرد آمد از نامرد به
بینداخت بر لشکرش پاره سنگ گرفتی همی سنگ دیگر به چنگ
همانگه بیاورد سه پاره سنگ چو خورشید تابنده از رنگ رنگ
نظر پوشد چه سان از بیستون فرهاد خونین دل؟ که از هر پاره سنگش، لاله زاری در نظر دارد
برآشفت پتیاره همچون نهنگ برایشان بینداخت یک پاره سنگ