معنی کلمه پاردم در لغت نامه دهخدا
گر همچو بحر موج زند رزمگه بخون
مر باره تو را نرسد تا بپاردم.مسعودسعد.شاه عالم چون برزم آن سپاه آورد روی
اسبشان را در هزیمت پاردم گردد عنان.معزی.اگر ریش خواجه ببرّند پاک
رَسنگربخرّد به بسیار چیز
که تا پاردم سازد از بهر آنک
بود پاردم بر گذرگاه تیز.سنائی.پاردم خر کشید زیر و بخر گفت
سر مکش از من که فیلسوف جهانم.سوزنی.خط امان من است این قصیده غرّا
که بیش ازین نکنم کار پاردم خر را.سوزنی.گوید خر امیره ای با سهل دیلمم
او کرده پارِ پاردم من فراخ و تنگ.سوزنی.پشت او خم گشت همچون پشت خُم
ابروان بر چشم همچون پاردم.مولوی.واعظ شهر بین که چون لقمه شبهه میخورد
پاردمش درازباد این حیوان خوش علف.حافظ.