پادشه

معنی کلمه پادشه در لغت نامه دهخدا

پادشه. [ دْ / دِ ش َه ْ ] ( اِ مرکب ) پادشاه. سلطان. ملک :
پادشه پاسبان درویش است. سعدی.

معنی کلمه پادشه در فرهنگ معین

(دِ شَ ) (اِمر. ) مخفف پادشاه ، سلطان .

معنی کلمه پادشه در فرهنگ عمید

= پادشاه

معنی کلمه پادشه در فرهنگ فارسی

( اسم ) پادشاه سلطان : ( پادشه پاسبان درویش است . ) (سعدی )
پادشاه سلطان

معنی کلمه پادشه در ویکی واژه

مخفف پادشاه، سلطان.

جملاتی از کاربرد کلمه پادشه

کز من و احوال من زمزمه‌ای بشنود از تو و انفاس تو پادشه داد و دین
ساغر پر تا خط بغداد بر لب بی‌غمی است پادشه را خطة بغداد می‌باید گرفت
او پادشه است و دل سودازده اورنگ آیینهٔ او سینهٔ پرداخته از زنگ
خسرو پر دل ستوده هنر پادشه زاده بزرگ اورنگ
تمام یافته پوست تخت، می داند که تخت پادشهان، نصف جای درویش است
به تخت شاهی نشست پادشه نامور سلطان احمد که هست زینت تاج و کمر
بیفزود بر بندگانش امید در علم را پادشه شد کلید
چو نیت نیک باشد پادشه را گهر خیزد به جای گل گیه را
سکه عشق می‌شود تازه که باز از بتان نوبت حسن می‌زند کودک پادشه وشی
لکزمان قومی در و عاصی بدند از قضا با پادشه یاغی بدند