پاتخت

معنی کلمه پاتخت در لغت نامه دهخدا

پاتخت. [ ت َ ] ( اِ مرکب ) کرسی. عاصمه. پایتخت. قطب. دارالملک. پادشائ-ی. حض-رت. واسطه. قاعده. قاعده ملک. قصَبه. مستق-ر. مقر. مستق-ر ملک. نشست. نشست گاه. دارالسلطنه. تختگاه. ام البلاد. دارالأَماره. سریرگاه. دار مملکت. دارالمُلک.

معنی کلمه پاتخت در فرهنگ فارسی

( اسم ) پایتخت
کرسی عاصمه

جملاتی از کاربرد کلمه پاتخت

که آن شهر نزدیک پاتخت بود به هرقل همه کارها سخت بود
لیک تا پاتخت سلطان وجود چون نهایت نیست ره را با صعود
به جز شهر پاتخت تیر بزرگ که سرباز زد زان قزال بزرگ
سر و سردار گرفتار عذابند در ایران شهر پاتخت ملک ناصردین شه شده ویران
یک جزیره بود در اقلیم شاه بود تا پاتخت شه شش ماه راه
رجال ما همه دزدند و دزد بدنام است که دزد گردنه، بدنام دزد پاتختی است