پابند
معنی کلمه پابند در لغت نامه دهخدا

پابند

معنی کلمه پابند در لغت نامه دهخدا

پابند. [ ب َ ] ( اِ مرکب ) آنچه بر پای دواب بندند. نوار یا طنابی که بر مچ ستور بندند وبه میخ استوار کنند. شکال. رِساغ. رِصاغ. || بندی که بر پای مجرم نهند. پاوَند. || ( ن مف مرکب ) مقید و گرفتار. پای بند. مقابل مجرّد.
- پابند چیزی بودن ؛ بدان تعلق خاطر و دلبستگی داشتن.
- پابند چیزی شدن ؛ بدان موآخذ گشتن. بدان معاقب شدن :
عاقبت هر کسی ز پست و بلند
بجزای عمل شود پابند.مکتبی.- پابند کردن ستور ؛ سکندری خوردن. رو رفتن. شخشیدن. تپق زدن. سر سم رفتن.

معنی کلمه پابند در فرهنگ معین

(بَ ) ۱ - (اِمر. ) بندی برای بستن پای مجرمان . ۲ - عقال ، آنچه که با آن پای حیوان را ببندند. ۳ - (ص مر. ) گرفتار، اسیر. ۴ - شیفته ، مفتون . ۵ - متعهد، وفادار.

معنی کلمه پابند در فرهنگ عمید

۱. ریسمانی که با آن پای حیوان، اسیر، یا مجرم را ببندند.
۲. (صفت مفعولی ) [مجاز] مقید، گرفتار.
۳. (صفت مفعولی ) [مجاز] کسی که به کاری یا شخصی علاقه مند باشد.
۴. [قدیمی] بَخو، قید.
* پابند شدن: (مصدر لازم )
۱. مقید شدن، گرفتار شدن.
۲. [مجاز] عاشق شدن.

معنی کلمه پابند در فرهنگ فارسی

بخو، قید، آنچه با آن پای حیوان راببندند، مقید
آنچه بر پای دواب بندند نوار یا طنابی که بر مچ ستور بندند
۱ - ( اسم ) آنچه بر پای بندند بندی که بر پای مجرم بندند پاوند . ۲ - قندان کودک . ۳ - ( صفت ) گرفتار مقید . ۴ - فریفته مفتون عاشق دلباخته . ۵ - متاهل دارای همسر .

معنی کلمه پابند در فرهنگستان زبان و ادب

{rail fastener, fastener, rail clip} [حمل ونقل ریلی] ابزاری فنری برای محکم کردن پایۀ ریل بر روی زینچه یا ریل بند

معنی کلمه پابند در دانشنامه عمومی

پابند (بهشهر). روستای پابند ( پاوند ) از توابع دهستان شهدا، بخش یانه سر، شهرستان بهشهر در استان مازندران است.
این روستا در دهستان شهدا قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۶۰ نفر ( ۱۴۶خانوار ) بوده است.

معنی کلمه پابند در ویکی واژه

بندی برای بستن پای مجرمان.
عقال، آنچه که با آن پای حیوان را ببندند.
گرفتار، اسیر.
شیفته، مفتون.
متعهد، وفادار.

جملاتی از کاربرد کلمه پابند

همچو تن پابند آئین است دل مرده از کین زنده از دین است دل
اکنون که دل پابند توست از زلف زنجیرش منه یعنی منه دام بلا بر مرغ دست آموز خود
نه من امروز پابند تو هستم که من پا بست پیمان الستم
ما رایض نفسیم نه پا بست هوائیم اسبی که هرونست بود، در خور پابند
ای نیست کرده هست را بشنو سلام مست را مستی که هر دو دست را پابند دامت می‌کند
گر خضر بقا چون خطت از آب بقا بافت عشاق حبات از لب خندان نو پابند
گرو بستان نه پایندان و سوگند که پایندان نباشد همچو پابند
وحید افکاری گفته که نگهبانان زندان سپس به آنها «دستبند و پابند» زدند و آنها را به «زیرزمین» و به «انفرادی» منتقل کردند.
از دست خردمندی، دل را به لب آمد جان چندی سر سودائی پابند جنون باید
ای نیست کرده هست را، بشنو سلامِ مست را مستی که هر دو دست را پابندِ دامت می‌کند
عوامت دست میبوسند و تو پابند سالوسی خواصت شیر میخوانند و تو از گربه ترسانی