پابست

معنی کلمه پابست در لغت نامه دهخدا

پابست. [ ب َ ] ( ن مف مرکب ) پای بند. مقیّد. دل بسته. دلباخته :
شیخی بزنی فاحشه گفتا مستی
پیوسته بدام دیگری پابستی.خیام.- پابست اَمری بودن ؛ بدان تعلق خاطر و دلبستگی داشتن.
- پابست کسی بودن ( شدن ) ؛ دلباخته یا دلبسته کسی بودن یا شدن.
|| ( اِ مرکب ) بنیاد عمارت. ( غیاث اللغات ). پای بست. || محکم. ( غیاث اللغات ).

معنی کلمه پابست در فرهنگ معین

(بَ ) (ص مر. ) ۱ - مقید. ۲ - دلباخته . ۳ - (اِمر. ) کرسی ساختمان .

معنی کلمه پابست در فرهنگ عمید

۱. [مجاز] پابند.
۲. [مجاز] کسی که علاقه مند به کاری یا چیزی باشد.
۳. [قدیمی، مجاز] مقید، گرفتار.
۴. (اسم ) [قدیمی] شِفته، بنیاد عمارت

معنی کلمه پابست در فرهنگ فارسی

پای بست، پابسته، مقید، گرفتاروپابند، وکسی، که علاقه مندبه کاری یاچیزی باشد، شفته وبنیاد
۱ - ( صفت ) پای بند پای بست مقید . ۲ - دلباخته . ۳ - ( اسم ) بنیاد عمارت پای بست
پای بند مقید

معنی کلمه پابست در ویکی واژه

مقید.
دلباخته.
کرسی ساختمان.

جملاتی از کاربرد کلمه پابست

در سر زلفش دل ما مدتی پابست شد این چنین دیوانه را خوشتر از آن زنجیر نیست
گفتش این صید را چه آزاری دست و پابسته اش چرا داری
مرغ دل در دام زلف او فتاد سر نهاد و مو به مو پابسته شد
سرو آزاده من وحشت از آب و گل داشت کرد حیرانی رفتار تو پابست مرا
گفتم بخرد کی بهمه بالا دست بر گوی که هستی بچه باشد پابست
دل از غم رهانیم و سر از خمار که پابست غم را نباشد شمار
پابست شوم به کلی از دست شوم از دست شوم نیست شوم هست شوم
ای جان عاشق مست تو، دل‌ها همه پابست تو فریاد ما از دست تو در گوش سلطان می‌رسد
دل در سر زلف تست پابست شده می بینم نام و ننگ از دست شده
بر بام که دستک زن در دام که پابستید هر چند بزعم خود عیار و زبردستید