معنی کلمه پائیدن در لغت نامه دهخدا
ای ز همه مردمی تهی و تهک
مردم نزدیک تو چرا پاید .ابوشکور ( از فرهنگ اسدی نخجوانی ).اگر خفته ای زود برجه ز جای
وگر خود بپائی زمانی مپای.دقیقی.بترس ای گنهکار و نزد من آی
به ایوان چنین شاد و ایمن مپای.فردوسی.بدو گو که برخیز و نزد من آی
چو نامه بخوانی زمانی مپای.فردوسی.مگیریدشان بهر جان زریر
بر اسبان جنگی مپائید دیر.فردوسی.پس از رفتنت نام ماند بجای
بمازندران پوی و ایدر مپای.فردوسی.تو امروز پیش صف اندر مپای
یک امروز و فردا مکن رزم رای.فردوسی.جهاندیده دستور گفتش بپای
بکینه شدن مر ترا نیست رای.فردوسی.مکن سست از این آمدن هیچ رای
چو خواهی که برگردی ایدر مپای.فردوسی.کنون رنج بردار و ایدر بپای
بدین مرز چندانکه خواهی بپای.فردوسی.بدیدار تو چشم روشن کنم
روان را ز رای تو جوشن کنم
چو خواهی کز ایدر شوی باز جای
زمانی نگویم برِ ما بپای.فردوسی.بهمسایگی داور پاک ، جای
بیابی بدین تیرگی درمپای.فردوسی.وز آن پس بسوی خراسان کسی
فرستاد و اندرز کردش بسی
بدوگفت [ پرویز ] با کس مجنبان زبان
از ایدر برو تا در مرزبان
به گستهم گو ایچگونه مپای
چو این نامه من بخوانی بپای.فردوسی.چو نزدیکت آیند روزی مپای
سر و تاج گودرز بگسل ز جای.فردوسی.عنان را چو گردان یکی برگرای
برین کوه سر، زین فزونتر مپای.فردوسی.تو لشکر بیارای و چندین مپای
که از بادآتش بجنبد ز جای.فردوسی.همی گفت دارم سخنها بسی
که آنرا نداند جز از من کسی
جوان گفت برگوی و چندین مپای
بیاموز ما را تو ای نیک رای.فردوسی.یکی روی بنمای و خیز ایدر آی
چو نامه بخوانی بزابل مپای.فردوسی.بزن کوس رویین و شمشیر و نای
بکشمیر و کابل فراوان مپای.فردوسی.چو این نامه من بخوانی مپای