ویس
معنی کلمه ویس در لغت نامه دهخدا

ویس

معنی کلمه ویس در لغت نامه دهخدا

ویس. [ وَ ] ( ع اِ ) وای. کلمه ای است که در محل رأفت و استملاح کودکان مستعمل شود. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ). || درویشی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). فقر. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || خواسته مردم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آنچه را انسان بخواهد و آنچه را نخواهد. از اضداد است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). گویند: لقی ویساً؛ یعنی یافت مطلوب و خواسته خود را ( منتهی الارب )، یا یافت آنچه را نمیخواست. ( از اقرب الموارد ).
ویس. ( اِ ) در اوستایی به معنی ده و قریه است. ده و طایفه و قبیله : میر ویس ؛ بزرگ قبیله. در زمان ساسانیان شاهزادگان را ویسپهر [ ویسپور ] یعنی زاده خانواده بزرگ مینامیدند. ( فرهنگ شاهنامه ). شکل حکومت در ایران قدیم ملوک الطوایفی بود، از چند تیره عشیره یا قبیله ترکیب مییافت و محل سکنای آن بلوک خوانده میشد.چند عشیره قومی را به وجود می آورد و محل سکنای آنان را ولایت [ ده یو ] میگفتند. ( تاریخ ایران باستان ).
- ویس پت ؛ در اصطلاح آریائیهای ایرانی رئیس تیره را چنین مینامیدند. و رجوع به مدخل بعد شود. ( ایران باستان ).
- ویس پوهر ؛ مراد از کلمه «ویس پوهر» ( پسر طایفه ) پسر ویس پتی یا ویس بذ ( رئیس طایفه ) نبوده است ، بلکه این لفظ دارای ارزش اجتماعی بیشتری شده بود و شاهزادگان خانواده شاهی را بدان می نامیدند. اما لفظ واسپوهر در مورد اعضای طبقه نژادگان و نجبای درجه اول به کار می رفت ، ولی کم کم در اواخر دوره ساسانیان کلمه ویسپوهر از یادرفته و واژه واسپوهر جای آن را گرفته است. ( از ایران در زمان ساسانیان ص 120 ).
ویس. [ وی / وَ ] ( اِخ ) نام معشوق رامین است ( با بلقیس قافیه کرده اند )، و او را ویسه هم میگویند چنانکه رامی را رام هم خوانند، و قصه ویس و رامین مشهور است. ( از برهان ). قصه ویس و رامین را فخرالدین گرگانی منظوم کرده و به هر کس نسبت دهند خطاست. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). نام دختر قارن و شهرو. ( حاشیه برهان ) :
چو ویس از نیکنامی دور گردی
به زشتی در جهان مشهور گردی.نظامی.یا ز لیلی بشنود مجنون کلام
یا فرستد ویس رامین را پیام.مولوی.گر منش دوست ندارم همه عالم دارند
تا چه ویس است که در هر طرفش رامین است.سعدی.
ویس. [ وِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز با 100 تن سکنه. زیارتگاهی به نام اویس قرنی دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

معنی کلمه ویس در فرهنگ فارسی

میرویس .
در اوستایی بمعنی ده و قریه است ده و طایفه و قبیله .

معنی کلمه ویس در فرهنگ اسم ها

اسم: ویس (دختر، پسر) (فارسی، کردی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: veys) (فارسی: ويس) (انگلیسی: veys)
معنی: نام دختر قارن و شهرو در داستان ویس و رامین، ( اَعلام ) ) نام دختر قارن و شهرو در داستان ویس و رامین که در ایران قبل از اسلام رواج داشته و طبق قرائن در عهد اشکانیان پرداخته شده است، این داستان تا قرن پنجم هجری به زبان پهلوی وجود داشته است ) نام شهری در شهرستان اهواز، در استان خوزستان، این داستان تا قرن پنجم هجری به زبان پهلوی وجود داشته است، عشیرةیکرنگ ( نگارش کردی

معنی کلمه ویس در دانشنامه عمومی

ویس (بادن وورتمبرگ). ویس ( به آلمانی: Wies ) یک منطقهٔ مسکونی در آلمان است که در کلاینس ویزنتال واقع شده است. ویس ۶۵۸ نفر جمعیت دارد.
ویس (باوی). ویس شهری از توابع شهرستان باوی است، که میان دو شهر شیبان و ملاثانی، در استان خوزستان، در جنوب غربی ایران واقع شده است.
در سال ۱۳۷۶ روستاهای ویس و مویلحه از توابع شهرستان اهواز در هم ادغام و به شهر تبدیل شده و به عنوان شهر ویس شناخته شدند. در سال ۱۳۸۹ با تاسیس شهرستان باوی، ویس از شهرستان اهواز جدا شده و به عنوان شهری از توابع شهرستان باوی به شمار آمد.
• مهدی قمشی
• رحیم قمیشی
ویس (مجارستان). ویس ( به مجاری: Visz ) یک منطقهٔ مسکونی در مجارستان است که در ناحیه فونیود واقع شده است. ویس ۶٫۰۲ کیلومتر مربع مساحت و ۲۰۷ نفر جمعیت دارد.
معنی کلمه ویس در فرهنگ فارسی
معنی کلمه ویس در فرهنگ اسم ها
معنی کلمه ویس در دانشنامه عمومی

معنی کلمه ویس در ویکی واژه

مرتبط با ویسه؛ اصطلاحی اوستایی، شاهنامه‌ای، که مفهومی دینی و قومی قبیله‌ای داشته است. دو مفهوم توسط دانشمندان زبان شناس برای این اصطلاح تعبیر شده، نخست به معنی عشیره و خاندان است و دیگر نقطه مسکون و دهکده است.

جملاتی از کاربرد کلمه ویس

خداوند گردنده خورشید و ماه کزویست پیروزی و دستگاه
تو چون ویسی لب از نوش و بر از سیم تو گویی کرده شد سیبی به دو نیم
دار السلام ملک تو عفویست بس فصیح زان سان که محو می‌شود از نسختش، خطا
حقیقت این چنینم آرزویست ز بهر این زمان درگفت و گویست
تعالی الله چه رویست آن بنزهت چون گلستانی درو حسن آن عمل کرده که در فردوس رضوانی
زانک باریک چو مویست معانیّ رهی آمد از شعر همه اهل خراسان بر سر
ترا چندان که ریک و برگ و مویست بهر یکصد هزار اسرار جویست
اویس نام و، حسن خلق و، مصطفی صفتی بر آستان تو سلمان، به جای حسان است
دو پاره کلوخ را بگیری ویسی سازی از آن و رامین
نزد آنک لم یذق دعویست این نزد سکان افق معنیست این