وکیل
معنی کلمه وکیل در لغت نامه دهخدا

وکیل

معنی کلمه وکیل در لغت نامه دهخدا

وکیل. [ وَ ] ( ع ص ، اِ ) کارران. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( مهذب الاسماء ) ( شرح قاموس قزوینی ). آنکه بر وی کار گذارند، و برای جمع و مؤنث نیز گاه اطلاق گردد.( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آنکه کاری به وی واگذار شود. فعیل به معنی مفعول است زیرا به معنی موکول الیه است ، و گاه برای جمع و مؤنث نیز اطلاق گردد و به معنی فاعل است در صورتی که معنی حافظ را دارا باشد. خداوند تعالی نیز به آن موصوف میشود: حسبنا اﷲ و نعم الوکیل ، و گویند وکیل در این آیه به معنی کافی رازق است. || جری ٔ. ج ، وکلاء. ( از اقرب الموارد ). || نگاهبان. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || نایب. جانشین. خلیفه. قائم مقام. ( فرهنگ فارسی معین ).
- وکیل همایونی ؛ وظیفه او عبارت بود از اداره امور مالی اداری و از حیث مرتبت در پایه عالیتر از امراء دیگر قرار داشت. ( فرهنگ فارسی معین از سازمان صفوی ص 81 ).
|| مباشر. کارگزار :
مردمان قصه فرستند ز صنعا برِ او
گر دگر سال وکیلش سوی صنعا نشود.منوچهری.|| ناظرسرای. استادالدار : و دختر خویش بدان آیین به مرزبان شاه داد و به جمهور که وکیل او بود داد. ( سمک عیار ج 1 ص 45 ).
- وکیل خرج ؛ کسی که لوازم معاش و سایر مایحتاج دیگری را خریداری و تهیه کند و به او رساند. کسی که مخارج خانه به عهده وی سپرده شده است :
قاصد ز میان گشاد درجی
چابک شده چون وکیل خرجی.نظامی.بادی که وکیل خرج خاک است
فراش گریوه مغاک است.نظامی.- || مهماندار.
- || خداوند خانه.
|| در دوران صفویه بالاترین مقام حکومت را وکیل می نامیدند. ( سازمان صفوی ص 81 ).
- وکیل دیوان اعلی ؛ ممکن است این وکیل دیوان اعلی غیر از وکیل نفس نفیس یا وکیل الدوله و دستیار وزیر اعظم بوده است و در مواقع بلاتصدی ماندن عظمی یا غیبت وی امور را اداره می کرده است. ( سازمان صفوی ص 85 ).
- وکیل سلطنت ؛ نایب السلطنه و صدراعظم. ( سازمان حکومت صفوی ).
- وکیل وزیر اعظم ؛ کسی که در غیاب وزیر اعظم ( صدراعظم ) امور را اداره میکرد. ( سازمان حکومت صفوی ). وکیل وزیر اعظم برابر قائم مقام است در عهد قاجاریه. ( از سازمان حکومت صفوی ص 84، 85 ).
|| ( اصطلاح حقوق و فقه )کسی که به موجب عقد وکالت از طرف شخص دیگری [ موکل ]برای انجام دادن امری تعیین شده است ، بدون آنکه اختیار انجام دادن آن امر از منوب عنه ساقط شده باشد. شخصی که نیابت انجام کاری به او تفویض شده و وکیل است باید بالغ و عاقل و رشید باشد. ممکن است یک یا چند نفر را به عنوان وکیل معین نمود. در فرض اخیر هر یک ازوکیلها استقلال در اقدام را ندارد مگر آنکه از طرف موکل چنین حقی به او داده شده و مرگ یکی از آنها موجب بطلان وکالت سایرین است. رجوع به کتب فقهیه و شرایع محقق شود.

معنی کلمه وکیل در فرهنگ معین

(وَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - مباشر، کارگزار. ۲ - کسی که شخص انجام کارهای خود را به او واگذار می کند. ۳ - نمایندة مجلس که از طرف مردم انتخاب شود. ج . وکلاء.

معنی کلمه وکیل در فرهنگ عمید

۱. (حقوق ) کسی که به او اعتماد کنند و کاری را به او بسپارند، کسی که از طرف کس دیگر برای انجام دادن کاری تعیین شود، گماشته، نماینده.
۲. (سیاسی ) نماینده ای که از طرف یک حزب یا جمعی از مردم برای اجرای امری انتخاب می شود.
* وکیل عمومی: (حقوق ) دادیار.

معنی کلمه وکیل در فرهنگ فارسی

گماشته، نماینده، اعتمادکننده، دادیار
(صفت اسم ) ۱ - آنکه کاری بوی واگذار شده . ۲ - مباشر کار گزار. ۳ - ناظر سرای استادالدار : (( و دختر خویش بدان آیین بمرزبان شاه داد و به جمهور- که وکیل او بود - داد... ) ) ۴ - نایب جانشین خلیفه قایم مقام . ۵ - ( صفویه ) بالاترین مقام حکومت را وکیل نامیدند . ۶ - کسی که بموجب عقدی از طرف شخص دیگری برای انجام امری تعیین شده است آنکه طبق عقد یا قرار دادی برای انجام امری از طرف شخص رشید دیگر نایب شده بدون آنکه اختیار انجام آن امر از منوب عنه ساقط شده باشد . یا وکیل تسخیری . وکیلی که برای انجام وکالت انتخابی مامور شود . یا وکیل در توکیل . آنکه علاوه بر وکالت در انجام امری اختیار دارد که بفرد دیگری وکالت دهد تامور وکالت را انجام دهد . یا وکیل عمومی معاون قضایی دادستان دادیار قضایی دادیاری که واجد شرایط قضائ است و بجای دادستان در دادگاهها وظایف او را انجام می دهد . یا وکیل قاضی . کسی که از طرف قاضی مامور اجرای امور بود : (( وکیل قاضیم اند گذر کمین کر دست بکف قبال. دعوی چو مار شیدایی . ) ) ( حافظ ) یاوکیل مدافع . وکیل دعاوی وکیل دادگستری آنکه دفاع از دعاوی حقوقی یا جزائی را از طرف یکی از اصحاب دعوا در دادگاهها بعهده می گیرد .۷- نمایند. مجلس شوری . ۸ - درجه داری که رتب. وی بالاتر از سر جوخه ( سرجوقه ) و پایین تر از استوار ( نایب ) است و آن خود دارای مراتب ذیل است : یا وکیل چپ . گروهبان سوم . یا وکیل راست . گروهبانه دوم . یا وکیل باشی . گروهبان یکم . یا وکیل خرج . ۱ - کسی که مخارج خانه ای بعهد. وی سپرده شده : (( بادی که وکیل خرج خاک است فراش گریو. مغاک است . ) ) ( گنجین. گنجوی ) ۲ - مهماندار . ۳ - خداوند خانه . یا وکیل در . ( دربار ) نماینده ای بوده است که امرا و حکام اطراف در درگاه پادشاه مقیم می داشته اند که کارهای مربوط بایشان را انجام دهد و مراقب مصالح کار باشد : ( از مسعدی شنودم وکیل در که خوارزمشاه سخت نومید گشت و بدست و پای بمرد . ) یا وکیل دریا . مرغی است افسانه ای که آنرا طیطوهم گویند ( هر چند طیطو بدو نوع موجود اطلاق شده ). سیمرغ دریا در کلیله ( وکیل دریا ) آمده و در همان داستان از او به ( سیمرغ ) تعبیر آمده . در کلیل. عربی ابن المقفع مصحح مرصفی ((وکیل البحر ) ) ودرچاپ اب لویس ص ((الموکل بالبحر ) ) ( دوجا ) آمده .در چا . مرصفی ص راجع به وکیل البحر در حاشیه آمه : (( وکیل البحر و فی بعض النسخ الموکل بالبحر یوخذ من سیاق المثل انه حیوان بحری اوخرافی لا وجودله . ) ) وکیل هم درین ترکیب بمعنی ((موکل ) ) و مظهر و سمبول است . رودکی هم در کلیله و دمنه منظوم گفته : (( پادشا سیمرغ دریا را ببرد خانه (خایه . ) و بچه بدان تیتو سپرد. ) ) ( لفا ) سیمرغ معروف هم در روایات زردشتی در میان دریا جای دارد . در (( رشن یشت ) ) آمده : (( و اگر هم تو ای رشن پاک . در بالای درخت سئنه ( سیمرغ ) باشی در میان دریای فرا خکرت ( آن درختی که ) داروهای نیک در بر دارد و دارای اروهای درست و درمان بخش است . (درختی که ) (( همه را درمان بخش ) ) نام دارد و در آن تخمهای هم. گیاهان نهاده شده ما ترابیاری میخوانیم . ) ) دریای فرا خکرت را برخی دریای خزر و بعضی دریای عمان دانسته اند . در فرهنگهای پارسی و اشعار قدما (( سیرنگ ) ) بمعنی سیمرغ آمده . بیت ذییل از فردوسی در دست است : (( از آنگا یگه باز گشتن نمود که نزدیک دریای سیرنگ بود. ) ) ((دریای سیرنگ ) ) ممکن است بدو معنی گرفته شود : ۱- دریایی که سیمرغ در آن میزیست . ۲- دریای موسوم به (( سیرنگ ) ) بهرحال در این بیت تاثیر روایت کهن سال اوستا (مبنی برزیستن سیمرغ در دریا ) هویداست . یا وکیل دیوان اعلی . ممکن است این وکیل دیوان اعلی غیر از وکیل نفس نفیس یا وکیل الدوله و دستیار وزیر اعظم بوده است و در مواقع بلا تصدی ماندن مقام عظمی با غیبت وی امور را اداره میکرده . ) ) یا وکیل سلطنت . نایب السلطنه و صدر اعظم . ( صفویه ) . یا وکیل شهبندر . ( اصطلاح وزارت امور خارج. عثمانی و ایران در عهد قاجاریه خاص ماموران عثمانی ) قایم مقام شهبندر : (( یمینی افندی وکیل شهبندر در خوی حسین آقا وکیل شهبندر در ساوجبلاغ . ) ) یا وکیل مطلق . وکیلی که دارای اختیارات تام است . یا وکیل وزیراعظم . کسی که در غیاب وزیر اعظم ( صدراعظم ) امور را اداره میکرد (صفویه ) ( قائم مقام عهد قاجاریه ). یا وکیل همایونی . وظیف. او عبارت بود از ادار. امور مالی ادای و از حیث مرتبت در پایه عالیتر از امرائ دیگر قرار داشت .

معنی کلمه وکیل در دانشنامه عمومی

وکیل،
نماینده یا جانشین کسی است که از طرف شخص دیگری - حقوقی یا حقیقی - به موجب عقد وکالت برای انجام کاری مأمور می شود. وکیل در موضع دفاع، از تامینات شغل قضا برخوردار است و شخصاً امکان مبادرت به تجارت ندارد چون خلاف شان اوست. حرفه وکالت از آثار مترتبه بر تجارت، پیروی نمی کند و بدین جهت، وکالت را نمی توان یک کسب و کار تلقی کرد. موید این حقیقت قانونی، سیاستهای کلی نظام در امور قضایی است که وکالت را در زیرمجموعه امور قضایی آورده است و در قانون اساسی نیز در فصل سوم یعنی فصل حقوق ملت ذکر شده است و از اصل چهل و چهار مستثنی است.
وکالت یک عقد جایز است که در چارچوب مقررات قانون مدنی منعقد می شود و طرفین آن وکیل و موکل نامیده می شوند. می توان برای وکیل انتخابی حد و مرزی مشخص کرد که در چه زمینه ای اجازه وکالت از طرف موکل دارد و در چه زمینه ای خود شخص باید برای آن کار حضور داشته باشد.
نایب السلطنه را در دوره صفویان «وکیل» می گفتند و عنوان «وکیل الرعایا» هم از همین جا برخاسته است.
• وکالت مطلق: یعنی این که شخصی را برای تمام امور شخص دیگری را وکالت کند ( فروش یا خرید یا پرداخت هزینه خانواده …… ) که وکیل نیازی به اجازه از موکل خود را ندارد.
• وکالت مقید: مورد وکالت معین است و وکیل باید در همان مورد معین، عمل نماید ( صرفاً خرید خانه یا فروش ماشین و…. . )
مورد وکالت باید امری باشد که به موجب قانون یا طبیعتاً در انحصار شخص نباشد و خود شخص موکل بتواند آن را انجام دهد. برای نمونه وکالت در مجلس معامله که باید خودش عمل نماید و نمی تواند دیگری را وکیل نماید.
کارآموز وکالت شخصی اعم از زن و مرد که حداقل دارای ۲۴ سال سن بوده و در آزمون وکالت موضوع قانون کیفیت اخذ پروانه وکالت یا در آزمون مرکز مشاوران حقوقی قوه قضائیه یا بر اساس قانون تسهیل صدور کسب و کار موفق به دریافت پروانه کارآموزی می نماید.
در مواردی بکار می رود که شخصی، وکیل خود را انتخاب و با انعقاد قرارداد وکالت از او می خواهد وکالت او را برای دفاع از حقش در مراجع قضایی برعهده بگیرد. وکیل دادگستری به فردی گفته می شود که معمولاً پس از طی کردن آزمون ها و آموزش های مختلف حقوقی و دریافت پروانهٔ وکالت دادگستری، مجوز وکالت و حضور در مراجع قضائی از جانب اشخاص دیگر را دریافت می کند. در ایران پروانهٔ وکالت دادگستری توسط مرکز مشاوران قوه قضاییه و کانون وکلای دادگستری به دارندگان شرایط وکالت اعطا می شود.
وکیل (چالدران). وکیل یک روستا در ایران است که در استان آذربایجان غربی واقع شده است. وکیل ۱۹۳ نفر جمعیت دارد.
وکیل (فیلم ۱۹۷۰). وکیل ( به انگلیسی: The Lawyer ) یک فیلم سینمایی آمریکایی در ژانر درام دادگاهی محصول سال ۱۹۷۰ که براساس پرونده قتل سام شپارد ساخته شده است، که در آن یک پزشک متهم به قتل همسرش پس از تحقیقات بسیار گسترده شناخته شده است. این فیلم به کارگردانی سیدنی جی. فیوری با بازی بری نیومن در نقش تونی پتروچلی، وکیل مدافع پرانرژی و فرصت طلب و دایانا مالدور در نقش همسرش روت پتروشلی است. در بازیگران نقش مکمل رابرت کولبرت و کاتلین کراولی بازی می کنند. این فیلم منشأ نقشی است که بری نیومن در مجموعه تلویزیونی پتروشلی دوباره تکرار کرد.
وکیل (مجله). وکیل ( به انگلیسی: The Lawyer ) یک مجله ماهانه انگلیسی برای وکلای تجاری و مشاوران داخلی است که برای اولین بار در سال ۱۹۸۷ منتشر شد. هر سال این مجله لیستی از ۲۰۰ مؤسسه حقوقی برتر انگلیس و ۱۰۰ مؤسسه حقوقی برتر اروپا ( به استثنای انگلستان ) منتشر می کند. این یک مجله اسپین آف برای دانشجویان و وکلای مشتاق است.
این مجله چندین جایزه حرفه ای را برای حرفه های حقوقی از جمله «جوایز وکلا» و «جوایز حقوقدان اروپایی» اعطا می کند.
معنی کلمه وکیل در فرهنگ معین

معنی کلمه وکیل در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] جریء آن که کاری به وی واگذار شده باشد، و به عبارت دیگر چنان که از متون فقهی استفاده می شود، وکیل نایب در تصرف را گویند.
در لسان آورد: «وکیل الرجل الذی یقوم بأمره سمی وکیلا لان موکله قد وکل الیه القیام بأمره فهو موکول الیه الامر فعیل بمعنی مفعول».
[ویکی الکتاب] معنی وَکِیل: وکیل - کار ساز (کلمه وکیل از وکالت است که به معنای تسلط بر امری است که مربوط به غیر شخص وکیل است ، ولی وکیل قائم به آن امر و مباشر در آن است ، توکیل کردن دیگری هم بهمین معنا است که او را در کاری تسلط دهد تا او بجای خودش آن کار را انجام دهد ، و توکل ...
معنی مُتَوَکِّلُونَ: توکّل کنندگان(توکل یعنی اختیار خود را در امری به دیگری(وکیل) بدهد ولازمه اش اطاعت کامل از وکیل است)
معنی مُتَوَکِّلِینَ: توکّل کنندگان(توکل یعنی اختیار خود را در امری به دیگری(وکیل) بدهد ولازمه اش اطاعت کامل از وکیل است)
معنی تَوَکَّلْ: توکّل کن(توکل یعنی اختیار خود را در امری به دیگری(وکیل) بدهد ولازمه اش اطاعت کامل از وکیل است)
معنی تَوَکَّلْتُ: توکّل کردم(توکل یعنی اختیار خود را در امری به دیگری(وکیل) بدهد ولازمه اش اطاعت کامل از وکیل است)
معنی تَوَکَّلْنَا: توکّل کردیم (توکل یعنی اختیار خود را در امری به دیگری(وکیل) بدهد ولازمه اش اطاعت کامل از وکیل است)
معنی تَوَکَّلُواْ: توکّل کنید (توکل یعنی اختیار خود را در امری به دیگری(وکیل) بدهد ولازمه اش اطاعت کامل از وکیل است)
معنی لَّا نَتَوَکَّلَ: که توکل نکنیم (توکل یعنی اختیار خود را در امری به دیگری(وکیل) بدهد ولازمه اش اطاعت کامل از وکیل است)
معنی یَتَوَکَّلُ: توکّل می کند(توکل یعنی اختیار خود را در امری به دیگری(وکیل) بدهد ولازمه اش اطاعت کامل از وکیل است)
معنی یَتَوَکَّلُونَ: توکّل می کنند(توکل یعنی اختیار خود را در امری به دیگری(وکیل) بدهد ولازمه اش اطاعت کامل از وکیل است)
معنی یَتَوَکَّلْ: توکّل کند(توکل یعنی اختیار خود را در امری به دیگری(وکیل) بدهد ولازمه اش اطاعت کامل از وکیل است.جزمش به دلیل شرط واقع شدن برای جمله بعدی است)
معنی لْیَتَوَکَّلِ: باید که توکل کند (ترکیب لـِ با فعل مضارع نیز فعل امر می سازد و چنانچه قبل از آن حروف ربط "وَ" ،"ثُمَّ" یا "فـَ" بیاید ، این لام ساکن می شود مثل "فَلْیَتَوَکَّلِ". از طرفی لام آن نیز به دلیل تقارن با حرف ساکن یا تشدید دار کلمه بعد حرکت گرفته است.توکل...
معنی نَکْتَلْ: تا پیمانه ی طعام بگیریم (جزمش به دلیل جواب واقع شدن برای جمله قبلی است.ازاکتیال به معنای گرفتن طعام با کیل است، در صورتی که با کیل معامله شود وکیل به معنای پیمان کردن طعام است)
ریشه کلمه:
وکل (۷۰ بار)
«وکیل» به کسی می گویند که برای جلب منافع برای کسی تلاش و کوشش می نماید.
(بروزن فلس) واگذار کردن. همچنین وکول «وَکَلَ اَلیْهِ الْاَمْرَ وَکْلاً و وُکُولاً: فَوَّضَهُ اِلیْهِ» وکیل به معنی موکول کسی است که کار به او واگذار شده است. توکیل: وکیل کردن «وَکَّلَهُ تَوْکیلاً: جَعَلَهُ وَکیلاً» اسم آن وکالة است . بگو: شما را ملک الموت می‏میراند که بر مرگ شما وکیل گردیده است - مرگ شما به او واگذار شده است. توکل: قبول وکالت. اعتماد. راغب گوید: توکل دو جور است گویند:«تَوَکَلْتُ لِفُلانٍ» یعنی قبول وکالت از او کردم و «تَوَکَلْتُ عَلَیْهِ» یعنی به او اعتماد کردم- و امیدوار شدم - در مصباح المنیر و غیره نیز هر دو معنی نقل شده است. طبرسی فرموده: توکل به معنی اظهار عجز و اعتماد به غیر است و توکّل علی الله واگذار کردن کار به خدا و اطمینان به تدبیر اوست. نتیجه اینکه: توکل چون با «عَلی» متعدی شود به معنی اعتماد و تفویض امر باشد. . برخدااعتماد و تفویض امر کردم تفویض کنندگان کار خود را به واگذارند . کارهایت را به عزیز رحیم واگذار کن. وکیل: کارساز و مدبر آن از اسماء حسنی است. خدا وکیل است یعنی کارساز است کار بندگان را تدبیر می‏کند. طبرسی فرموده: وکیل در صفات خدا به معنی متولی به تدبیر خلق است . . . در اینجا لازم است به دو مطلب توجه کنیم: 1- وکیل در صفات خدا اگر به معنای مفعول باشد مراد آن است که کارها چون از جانب خداست قهرا به خدا موکول اند نه اینکه کسی به خدا موکول کرده باشد مثل وکلای عادی که کار را به آنها موکول می‏کنند و توکل بنده به خدا یک استمداد است از خداو خلاصه خدا محکوم نیست بلکه حاکم است بعضی آن را در صفات خدا به معنای فاعلی گرفته و حافظ معنی کرده‏اند یعنی: خدا بر هر شی‏ء حافظ است. 2- هر کاریکه بوجود می‏آید و هر بهره ایکه از چیزی عاید می‏شود مشروط بشرائط بی شمار و خارج از حصر است، حتی بدون اغراق یک لقمه نان بستگی به تمام اجزاء این عالم دارد، تنظیم این همه شرائط و مقدمات از عهده ما بشر خارج است و اگر خداوند آن شرائط و اسباب را فراهم نیاورد هیچ نفعی عاید ما نخواهد شد و هیچ مقدمه‏ای به نتیجه نخواهد رسید. پس خدا واقعا بر هر چیز وکیل است. و همه کس و همه چیز را کارساز خداست و مدبر. توکل بدان معنی نیست که از کار و تلاش بازمانیم بلکه باید پیوسته تلاش کنیم و در عین حال از خداوند بخواهیم که درکار ما کارسازی کند و شرائط و اسباب را موافق مرام ما فراهم آورد. * . قوم تو قرآن را با آنکه حق است تکذیب کردند، بگو من مدبر امرشما نیستم که نگذارم تکذیب کنید فقط می توانم ابلاغ کنم. مثل . و مثل . * . از این آیه روشن می‏شود که حفیظ از مصادیق وکیل است. * . وکیل در آیه در جای شاهد است ولی چون شاهد فقط شهادت می‏دهد اما وکیل دارای تصرف و تدبیر و تام الاختیار است لذا در جای شاهد آمده است یعنی هر کدام از دو مدت را تمام کردم بر من اجحاف وتعدی نخواهی کرد و خدا بر آنچه می‏گوییم و شرط می‏کنیم گواه است و متخلف را کیفر می‏دهد نظیر این آیه است آیه . * . وکیل در اینگونه آیات در جای نصیر و انتقام کش است چنانکه در آمده.
[ویکی اهل البیت] وکیل (اسم الله). لفظ وکیل در قرآن 24 بار وارد شده و در چهارده مورد، وصف خدا قرار گرفته است مانند:
ابن فارس می گوید: ماده «وکل» حاکی از اعتماد به دیگری در کار است، و اگر به وکیل، وکیل می گویند چون کار به او واگذار می شود.راغب در مفردات می گوید: «توکل» این است که بر غیر خود اعتماد کنی و او را نائب خود قرار دهی.و ـ لذا ـ می فرماید: (...وَ کَفی بِاللّهِ وَکیلاً) یعنی «به او بسنده کن تا کارهای تو را انجام دهد».
ولی باید توجّه نمود که اگر وکالتهای عرفی به معنی، نائب گیری و یا اعتماد به دیگری است، ولی وکیل گرفتن خدا، معنی بالاتر از این دارد و آن واگذاری کار به او است به هر صورتی که بخواهد، و به همین جهت می فرماید:(...وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الوَکیل).:
و به دیگر سخن: در وکالتهای عادی، موکل، از وکیل می خواهد فلان کار را صورت دهد و در مورد خدا، موکل کار را به او می سپارد به هر نحوی بخواهد و صلاح بداند انجام می دهد.
وکیل های عادی، از دیگران کمک می گیرند، چه بسا در اثنای کار از صورت دادن به مورد وکالت ناتوان می شوند بر خلاف وکالت خدا، که به تنهایی، بدون کوچکترین ناتوانی انجام می دهد، چنان که می فرماید:(...وَ کَفی بِرَبِّکَ وَکیلاً). از آنجا که وکیل پیوسته حافظ منافع موکل است، گاهی به مناسبتی در معنی «حفیظ» نیز به کار می رود چنانکه می فرماید: (...اللّهُ حَفیظٌ عَلَیْهِمْ وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیل) چنانکه می فرماید:(...مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیل)
انگیزه انسان از وکیل گیری دو چیز است:
درمورد وکیل گرفتن خدا، هر دو شرط به نحو اتم موجود است، انسان به عجز و ناتوانی خود در زندگی معترف است، وخدا نیز داناتر و تواناتر بر انجام کار است از این جهت مردان عارف کارها را به خدا واگذار می کنند چنان که می فرماید:(وَ تَوَکَّلْ عَلَی الحَیِّ الَّذِی لا یَمُوت...).و نیز می فرماید:(...وَ مَنْ یَتَوکَّلْ عَلَی اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ...).

معنی کلمه وکیل در ویکی واژه

(حقوق): آنکه پس از تحصیلات دانشگاهی در رشته حقوق و دریافت درجه لیسانس مجوز اشتغال به وکالت را بدست می‌آورد و به موجب عقد وکالت، انجام امور حقوقی از جانب دیگری می‌شود؛ مباشر، کارگزار. وکیل اصطلاحی بسیار باستانی و متعلق به تمدن سومر. این واژه ممکن است به دو بخش وک - ایل قابل تجزیه باشد؛ و کنایه از آن یا گروه حقیقت‌یاب و حقوقدان در تمدن بین‌النهرین بوده است.
(حقوق):کسی‌که شخص حقیقی، انجام کارهای خود را به او واگذار می‌کند.
(حقوق): نماینده مجلس که از طرف مردم انتخاب شود. جانشین، نایب.

جملاتی از کاربرد کلمه وکیل

حرفه و زحمت چو اوصاف وکیل ملت است بگذر از هرکس که او دارای این اوصاف نیست
وی بیش از ۳۵ پرونده در دادگاه بین‌المللی دادگستری نماینده یا مشاور و وکیل بوده‌است و در چندین داوری بین‌المللی و فراملی (بویژه در حوزه سرمایه‌گذاری) شرکت کرده‌است.
بگفتگوی رقیب از حبیب روی متاب رضای خصم بدست آر و غم مخور ز وکیل
افراد سرشناس روستا: حسن عسکری روانشناس استان کردستان- اسدالله عربی جانشین فرمانده سپاه بیجار- سعید ابراهیم‌آبادی وکیل دادگستری استان کردستان
نصیرِ جانِ تو چون حق بُوَد فَنِعمَ نَصیر وکیلِ کار تو چون حق بُوَد فَنِعمَ وَکیل
زهی وکیل‌ که چون نفخ صور موتی را دهد ز صیت سخا جان به جسم دیگربار
زهره را زهره نباشد که به بامش گذرد تا نباشد زوکیلان درش خط جواز
وَ قالَ مُوسی‌ یا قَوْمِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا اشارت است که ایمان تنها نه گفتار است که عمل در آن ناچار است، اعمال در اقوال پیوسته، و احوال در اعمال بسته، اقوال صفت زبان است، و اعمال حرکت ارکان است، و احوال عقیده پاک از میان جان است، و توکّل عبارت از جمله آنست، موسی قوم خود را گفت اگر خواهید که مسلمان باشید بر اللَّه توکّل کنید دست تسلیم از آستین رضا بیرون کنید و بروی اغیار باز زنید و بحقیقت دانید که بدست کس هیچ چیز نیست و از حیلت سود نیست و عطا و منع جز بحکمت حکیم نیست و قسام مهربانست که در وی غفلت نیست. قوم وی جواب دادند که عَلَی اللَّهِ تَوَکَّلْنا ما دست اعتماد در ضمان اللَّه زدیم و او را کارساز و وکیل خود پسندیدیم و مرادها فداء مراد وی کردیم و کار بوی سپردیم.
جز او بمن صلت گندمین همی نرسد وکیل او را گوئی جز او جوالق نیست
میرزا سیدکاظم فلک جود وکیل که بود مجدت و عزش ز پدر طاب ثراه
اجداد هوفمن هم مادری و هم پدری حقوقدان بودند. پدرش کریستوف لودویگ هوفمن(97-1736)یک وکیل دادگستری در کونیگزبرگ پروس(اکنون کالینینگراد روسیه) و همچنین یک شاعر و موسیقی دان آماتور که ویولا دا گامبا می نواخت. در سال 1767 با دختر عمویش لوویسا آلبرتینا دوئفر(1748-1796) ازدواج کرد.