وکی

معنی کلمه وکی در لغت نامه دهخدا

وکی. [ وَک ْی ْ ] ( ع مص ) بستن به وکاء سر مشک را. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

معنی کلمه وکی در فرهنگ فارسی

بستن به وکائ سر مشک را

جملاتی از کاربرد کلمه وکی

الکساندر واسیلیویچ مدوید (به روسی: Алекса́ндр Васи́льевич Медве́дь) (زادهٔ ۱۶ سپتامبر ۱۹۳۷) کشتی‌گیر اتحاد جاهیر شوروی بود. او توانسته ۳ مدال طلای المپیک ۱۹۶۴ توکیو، المپیک ۱۹۶۸ مکزیکوسیتی و المپیک ۱۹۷۲ مونیخ و هفت بار قهرمانی جهان را بدست بیاورد و فیلا او را «یکی از بهترین آزادکاران تاریخ» معرفی کرده‌است.
ای وکیل کارخانه کل که کیال قضا عاجزست اوزان آلای ترا وزان شدن
وکیل رزقی از ایزد که ارزاق به جود تو حوالت کرد رازق
وضع قانون با وکیلان است و اجرا با ملوک حکم عرف است از حکیمان حکم شرع از انبیا
از کلاغ آموز پیش از صبحدم برخاستن کز حریصی همچو خوکی تندرست و ناتوان
حسین بن صدیق بن حسین یمنی شهرت‌یافته به بدرالدین ابن اهدل یا ابن اهدل (۱۴۰۲م - ۱۴۹۷م) فقیه، زبان‌شناس، قاری، صوفی و شاعر عربی یمنی در دورهٔ مملوکی بود.
نکو کاری به عالم پیش کردی که رحمت را وکیل خویش کردی
چو گفت این راز را با دایهٔ پیر تو گفتی بردلش زد ناوکی تیر
دوش گفتم به دست غیب وکیل کای مثل در بلند فی‌بادی
که فلان هست ز نیکوکیشان مخلص و معتقد درویشان
ساقی قدح پر از می چون سلسبیل کن کار جهان حواله بنعم الوکیل کن
بسلطان ندهد باج که از فقر نهد تاج سلاطین ملوکید و عبید فقرائید