وک

معنی کلمه وک در لغت نامه دهخدا

وک. [ وَ ] ( اِ ) وزق را میگویند و به عربی ضفدع خوانند، و معرب آن وق باشد. ( برهان ) . غوک و وزغ. ( انجمن آرا ). || قلوه. کلیه. در تداول گویند: کک چیست که وکش چه باشد؟
وک. [ وَک ک ] ( ع مص ) دور کردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ).
وک. [ -وک ] ( پسوند ) که در تلفظ اوک شود، چون در آخر اسمی درآید افاده مبالغه کند، چون رموک ، نروک. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

معنی کلمه وک در فرهنگ معین

(وَ ) (اِ. ) قورباغه .

معنی کلمه وک در فرهنگ عمید

وزغ، غوک، بک.

معنی کلمه وک در فرهنگ فارسی

(اسم ) وزغ قورباغه .
که در تلفظ اوک شود چون در آخر اسمی در آید افاده مبالغه کند چون رموک نروک

معنی کلمه وک در ویکی واژه

قورباغه.

جملاتی از کاربرد کلمه وک

بر باد رفته باد هر آن مجلسی که هست خاکش وکیل و خائن و دزد انتخاب‌کن
شدم ز صافی طینت چنان به پرتو عشقت که مهره را به سلوک از دهان مار کشیدم
امروز چه شد کوکبهٔ باد خزانی؟ وان جمله کجا رفت دی ملک ستان را؟
کنم بار و براز بار ارمرا مملوک خود خوانی باقبال تو از دینار و دنیا اشتر و حجره
این تقاضاهای کار از بهر آن شد موکل تا شود سرت عیان
خنیاگر زن صریر دوک است تیر آلت جعبهٔ ملوک است
امیرعالم عادل برادر سلطان کدام سلطان، سلطان سر ملوک عجم