معنی کلمه وِر در لغت نامه دهخدا
- ور دادن ؛ درس و سبق دادن. ( ناظم الاطباء ).
|| کنار. ساحل. بر. ( فرهنگ فارسی معین ) :
مگر عبره کنم شبهای بی حد
پس پشت افکنم شخهای بی مر
چو کشتی از شکم وز پنج دریا
برون آیم به پیشت خشک زین ور.
مسعودسعد ( دیوان ص 196 از فرهنگ فارسی معین ).
|| آزمایشی بوده است که در محاکم ایران قدیم از دو طرف دعوی می کرده اند تا راستگویی یکی معلوم شود و هر کسی موفق میشد او را محق میدانستند. از جمله این آزمایش ها نوشانیدن آب آمیخته به گوگرد و گذشتن از میان آتش بود. ( فرهنگ فارسی معین ).
- ور سرد ؛ آزمایش با اشیاء سرد از این قبیل : مدعی و مدعی علیه هردو میبایست در آبی فروروند نفس هریک زودتر تنگ میشد و سر از آب بیرون میکرد محکوم میگشت. دست چپ متهم را به پای راستش می بستند وریسمانی هم به کمرش تا در وقت ضرورت بتوانند او را از آب بدر آورند آنگاه او را در آبی می انداختند اگر در آب فرومیرفت بی گناهی وی ثابت بود و اگر در روی آب میماند مقصر و محکوم بود زیرا آب پاک او را به خود نپذیرفته. ( فرهنگ فارسی معین ).
- ور گرم ؛ آزمایش با اشیاء گرم از این قبیل : متهم میبایست چندی دست خود را در آتش نگهدارد اگر آسیبی به وی نمیرسید بی گناه محسوب میشد. مدعی علیه میبایست با پیراهن یا جامه اندوده به موم یا قیر از میان آتش بگذرد اگر آسیبی نمی دید بی گناه بود. دست یا عضو دیگر مدعی و مدعی علیه را داغ زده مهر و موم میکردند. پس از سرآمدن مدت معین مهر و موم را گشوده زخم هر کدام زودتر بهبود میبافت او را محق میدانستند. ( فرهنگ فارسی معین از مزدیسنا چ 1 ص 442 به بعد ).
|| گرمی و حرارت. ( آنندراج ) ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). || سینه به لغت زند و پازند. صدر. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بر و سینه و صدر. ( ناظم الاطباء ). ور مرادف بر است در جمیع معانی. ( آنندراج ). || کمر. || پهلو. ( فرهنگ فارسی معین ).
- ور دل کسی نشستن ؛ پهلوی او نشستن.
|| ( حرف اضافه ) بر. علی ̍. ( فرهنگ فارسی معین ) : فضل دادیم و افزونی بعضی را ور بعضی. ( کشف الاسرار ج 1 ص 775 از فرهنگ فارسی معین ). || ( پیشوند ) بر سر افعال درآید به معنی بر، بالا: ورجستن ؛ بالا جستن. ( یادداشت مؤلف ). || ( پسوند ) پسوند دارندگی واتصاف که در آخر اسم درآید به معنی خداوند و صاحب. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ). دارنده ٔچیزی. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). همیشه به طور ترکیب استعمال میشود مانند پیشه ور؛ یعنی صانع و دارای صنعت وتاجور؛ صاحب تاج و رهور؛ رونده و مسافر و سخنور؛ فصیح و زبان آور و هنرور؛ خداوند هنر. ( ناظم الاطباء ). مؤلف انجمن آرا آرد: یحتمل مخفف آور باشد. و آنندراج گوید گویا مخفف آور است و به واو معروف نیز یحتمل. رجوع به انجمن آرا و آنندراج شود. دارای. مند، مانندآبله ور. آزور :