وهده

معنی کلمه وهده در لغت نامه دهخدا

( وهدة ) وهدة. [ وَ دَ ] ( ع اِ ) وهد. زمین پست و هموار. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). زمین پست و نشیب و هموار. ( غیاث اللغات از نصاب و صراح ).

معنی کلمه وهده در فرهنگ معین

(وَ دِ ) [ ع . وهدة ] (اِ. ) زمین پست و هموار. ج . وهاد.

معنی کلمه وهده در فرهنگ عمید

زمین پست، گودال.

معنی کلمه وهده در فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱- جای مطمئن و هموار جمع : وهد. ۲- زمین پست و هموار جمع : وهاد.

معنی کلمه وهده در ویکی واژه

وهدة
زمین پست و هموار.
وهاد.

جملاتی از کاربرد کلمه وهده

نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ الآیة... بنده را نفس است و دل، نفس از عالم سفلی است و اصل آن از آب و خاکست، و دل از عالم علوی است، یعنی آن لطیفه ربانی که مایه آن نور پاک است، نفس را مقام غیبت آمد، و دل را مقام شهود، و الیه الاشارة بقوله صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم: «ما من آدمیّ الّا و قلبه بین اصبعین من اصابع اللَّه» پس نفس که در غیبت بماند شرع او را با امثال و اشکال خویش مساکنت داد، و بدان منت بر نهاد گفت: نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنَّی شِئْتُمْ جای دیگر گفت فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ، جای دیگر گفت: لِتَسْکُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً این حظوظ یافتن و بامثال و اشکال گرائیدن نصیب نفس است که در وهده غیرت بماندست، امّا دل که در مقام مشاهدت است حرام است او را که بغیری گراید، یا خود بمخلوقی فرو آید، و تا خود را از خلق باز نبرد و سرّ خویش از غیر حق طهارت ندهد، در تحت این کلمت نشود که یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ. رب العالمین دوست دارد این چنین پاکان را، و ایشان را مردان خواند آنجا که گفت: فِیهِ رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ.
یکی را بآتش قطیعت سوختند و جور نه. آن یکی بر بساط لطف پر از ناز و خطاب: «فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ» شنیده. این یکی در وهده خذلان بنعت حرمان زهر «قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ»
لکن من اسقطته السّوابق لم تنعشه اللّواحق. هر که در وهده «نبایست» افتاد طاعت او همه هبا بود و دل وی همه هوا بود. یقول اللَّه تعالی: وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلی‌ رَبِّ الْعالَمِینَ، خبر عن کلّ واحد من الانبیاء: انّه قال: ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ لیعلم الکافّة انّ من عمل للَّه فلا ینبغی ان یطلب الاجر من غیر اللَّه، هر که در راه خدا روزی قدمی بردارد مبادا که اگر طمع ثواب دارد بغیر او دارد یا حاجت خود بغیر او بردارد. بموسی وحی آمد که: یا موسی حاجت خود بمن بردار و هر چه خواهی از من خواه حتی ملح عجینک و علف شاتک. این خود درجه مزدورانست که عمل کنند و گوش بپاداش دارند، باز عارفان را حال دیگرست و کار دیگر. ایشان عمل که کنند نه از بهر پاداش کنند و پاداش بر روی عمل تاش دانند.
قُلْ أَیُّ شَیْ‌ءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ لا شهادة اصدق من شهادة الحق لنفسه بما شهد به فی الاول، و ذلک فی قوله: یُشْهِدُ اللَّهَ فهو شهادة الحق للحق بأنه الحق. روز اول در عهد ازل بگفت راست و کلام پاک ازلی خبر داد از وجود احدی و کون صمدی و جلال ابدی و جمال سرمدی و ذات دیمومی و صفات قیومی. بو عبد اللَّه قرشی گفت: این تعلیم بندگان است و ارشاد طالبان. بلطف خود بندگان را می‌درآموزد که بوحدانیت و فردانیت ما همین گواهی دهید بقدر خویش، چنان که ما گواهی دادیم بسزای خویش، و از راه معارضه برخیزید، تا چون ابلیس مهجور در وهده نیفتید، و قال بعضهم: شهد اللَّه بوحدانیته و أحدیته و صمدیته، و شهد غیره من الملائکة و اولی العلم بتصدیق ما شهد هو لنفسه. خود گواهی داد بخداوندی و بزرگواری و یکتایی خویش که جز وی کسی سزای آن شهادت نیست، و خلق را رسیدن بکنه جلال و عظمت وی نیست، و شهادت خلق جز تصدیق آن شهادت حق چیزی دیگر نیست.
ابلیس افتاده حسد بود لا جرم عبادت چندین هزار ساله او را از وهده لعنت بیرون نیاورد، و زلّت آدم که از شهوت بود نه از حسد توبه وی لا جرم مقبول گشت، و کار وی آسان شد، انس مالک گفت مصطفی ع با یاران نشسته بود گفت: «یطّلع علیکم الآن رجل من اهل الجنّة»
پس چون صفت مؤمنان شنود، و مآل و مرجع ایشان و فضل و کرم خداوند در حق ایشان، حال در وی بگردد صفت خوف بصفت رجا بدل شود آرام در دلش آید، دست کرم و فضل او را از وهده خوف بیرون آرد، و حال بنده همیشه همچنین باید که بود، گهی با ترس و گداز، گهی با انس و ناز، گهی از بیم دوزخ فریادکنان، گهی بامید بهشت شادان و نازان. در اخبار بیارند که صهیب درم خریده زنی بود، و همه شب بیخواب و بی آرام بودی و از بسیاری سهر نزار و ضعیف شده بود، آن سیده وی او را گفت «افسدت علی نفسک.» ای صهیب تو تن خویش بزیان بردی و از خدمت من باز ماندی، این چیست که تو بدست داری؟ صهیب جواب داد که «انّ اللَّه تعالی جعل اللیل سکنا لصهیب، انّ صهیبا اذا ذکر الجنّة طال شوقه و اذا ذکر النار طار نومه.»
در نهاد آدم دلی می‌باید که مرا شناسد، زبانی می‌باید که مرا ستاید، دیده‌ای می‌باید که مرا بیند، دستی می‌باید که کاس وصل گیرد، قدمی می‌باید که در راه ما رود. اگر بلحظتی در وجود آرم قدرت خود آشکارا کرده باشم، و اگر سالها در میان آرم حشمت و بزرگی وی پیدا کرده باشم، و ما حشمت دوستان خود آشکارا کردن دوسترا ز آن داریم که قدرت خود نمودن، زهی دولت و کرامت که از درگاه عزّت روی به آدم نهاد که او را بصد هزار ناز و اعزاز در راه آورد و طراز راز «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی‌ آدَمَ» بر کسوت دولت او کشید. و خال اقبال «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» بر رخسار جمال صفوت او زد، و خلعت رفعت «لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ» در وی پوشید و بمقامیش رسانید که در صف صفوت بر بساط شهود او را شراب محبّت داد. وز مناط ثریّا تا منقطع ثری امین حشمت اویست و ملائکه ملکوت را سجود او فرمود و آن گه با اینهمه کرامت که با وی کرد حشمت و رتبت و منزلت وی پدید نیامد، تا خطاب «وَ عَصی‌ آدَمُ» درو پیوست آن گه حشمت وی پیدا شد. زیرا که نواخت در وقت موافقت دلیل کرامت نبود، نواخت در وقت مخالفت دلیل عزّ و کرامت بود. آدم چون بر تخت جمال و کمال بود، تاج اقبال بر سر و حلّه کرامت در بر، چه عجب بود گر ملک و فلک او را خدمت کنند؟ عجب آن باشد که در وهده زلّت افتد و رقم «وَ عَصی‌ آدَمُ» بر وی کشند و آن گه با عصیان و مخالفت تاج «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» بر سر خود بیند! مردی که عیال دارد و با وی در صحبت است، او نداند که عیال خود را دوست میدارد، زیرا که آن محبّت پوشیده نعمت و صحبت است باش تا فراق در میان افتد، آن گه دوستی پدید آید. آدم دوست بود، لکن دوستی وی پوشیده نعمت بهشت بود، زیرا که نه هر کجا نعمت بود آنجا دوستی بود. همه روم پر از نعمت زر و سیم است و آنجا ذرّه‌ای محبّت نه پس چون حجاب بهشت از پیش آدم برخاست، حقیقت محبّت آشکارا گشت.
ادریس که از وهده ظلمت خاک، بسرای پاک توانست شد، معتصم وی این کلمات بود. نوح شکور که در سفینه نجات سلامت و کرامت یافت، بعصمت و حشمت این کلمات بود. خلیل که آتش گاه دشمن بر وی بوستان انس و روضه قدس گشت، از روح نسیم و فوح شمیم این کلمات بود. موسی کلیم که از زحمت و ظلمت مجاورت فرعون برست و راه مکالمت و مناجات حق بر وی روشن گشت از تاوش برق این کلمات بود.
پس چون جمال یوسف بدیدند و شعاع آن جمال بر هیکلهای ایشان اشراق زد، همه در وهده دهشت افتادند و دستها بجای ترنج بریدند، از خود بی خبر گشته، لختی بی هوش افتاده، لختی جان داده، لختی سراسیمه و متحیّر مانده و همی گویند: ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ این نه آدمی است که این فریشته روحانی است.!