معنی کلمه وه در لغت نامه دهخدا
وه که سدّ ره من جان و دل است
که به سد ره مقری خواهم داشت.خاقانی.وه که به یک بار پراکنده شد
آنچه به عمری بُدَم اندوخته.سعدی.وه که گر مرده بازگردیدی
در میان قبیله و پیوند
رد میراث سخت تر بودی
وارثان را زمرگ خویشاوند.سعدی.وه چه بخت است این که گر جام شراب آرم به دست
میشود بردست من از بخت وارون آبله.وحشی.وه چه خوب آمدی صفا کردی
چه عجب شد که یاد ما کردی.ایرج میرزا.
وه. [ وَه ه ] ( ع اِ ) اندوه. ( منتهی الارب ). حزن. ( از اقرب الموارد ). گویند: وَه من هذا؛ به تنوین ، یعنی وَه ، چون اف اف. ( از منتهی الارب ).
وه. [ وِه ْ ] ( ص ) به. نیک. ( حاشیه برهان چ معین ).