ونی. [ وَن ْی ْ ] ( ع مص ) سست شدن. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( تاج المصادر بیهقی ). مانده گردیدن و سست شدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سستی کردن در کارها. ( غیاث اللغات ). || گذاشتن. واگذاشتن. || برچیدن آستین را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || پیوسته کردن. ( منتهی الارب ). || باران باریدن. ( اقرب الموارد ). || ( اِمص ) ماندگی. ( غیاث اللغات ). || سستی. ( شرح نصاب ). ونی. [ وَ نا ] ( ع اِمص ) ماندگی. || سستی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( مص ) مانده گردیدن و سست شدن.( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به وَنْی شود. ونی. [ وِ نی ی / وُ نی ی ] ( ع مص ) مانده گردیدن و سست شدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
معنی کلمه ونی در فرهنگ فارسی
مانده گردیدن و سست شدن .
معنی کلمه ونی در دانشنامه عمومی
ونی ( به فرانسوی: Veney ) یک کامین در فرانسه است که در Canton of Baccarat واقع شده است. ونی ۳٫۴۵ کیلومترمربع مساحت و ۴۲ نفر جمعیت دارد و ۳۰۲ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.
جملاتی از کاربرد کلمه ونی
رفتی و گل از هجر تو افسرده چراغ است هر لالهٔ خونین جگر از درد تو داغ است
گویا لب لعل تو دمیده ست فسونی در گوش نی خامهٔ شیرین سخن ما
جنون فوق عایات الجنونی جنون من حبیب ذوالفنونی
سرونی بزد بر زهار سمند به یک زخم بر تیره خاکش فکند
خونی که بریختی چو بگشادی دست در گردن من کن که روا دارم من
باز به ناز کش مرا چیست که ناز میکنی ناز نمیکنم دگر گونی و باز میکنی
همه عشاق ز خونینجگرانند و چو من زآن همه عاشق خونینجگری پیدا نیست
خرد کردار چونین کی پسندد روا باشد که هر کس بر تو خندد
گر اوحدی سکونی دارد، صبور باشد من چون کنم صبوری آخر؟ که بیسکونم
گفت چونی اندرین صحرای خشک در میان سنگ لاخ و جای خشک