معنی کلمه ولیک در لغت نامه دهخدا
ولیک. [ وَ ] ( حرف ربط ) مخفف ولیکن حرف ربط است و استثنا را رساند. لیکن. ولکن. لیک. ولی. اما :
دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست
در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم.شهید بلخی.اندر جهان کلوخ فراوان بود ولیک
روی تو آن کلوخ کز او،کون کنند پاک.منجیک.گیسوی تو صد روز شبی کرد، ولیک
رخساره تو نکرد یک شب روزی.پیغوملک ( از لباب الالباب ).روی زمین راتو نقابی ولیک
ایشان را نیست نقابت نقاب.ناصرخسرو.به عذر و توبه توان رستن از عذاب خدای
ولیک می نتوان از زبان مردم رست.سعدی.رجوع به ولی ( حرف ربط ) و لیک شود.
ولیک. [ وَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان دابو از بخش مرکزی شهرستان آمل. سکنه آن 430 تن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).
ولیک. [ وَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان بخش دودانگه شهرستان ساری. سکنه آن 350 تن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).