ول کردن

معنی کلمه ول کردن در لغت نامه دهخدا

ول کردن. [ وِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) در تداول ، ول دادن. سر دادن. رها کردن. آزاد کردن. || از دست نهادن. || ترک گفتن. ادامه ندادن.
- ولش کردن ؛ در تداول ، ول کردن. رها کردن. آزاد گذاردن.

معنی کلمه ول کردن در فرهنگ فارسی

(مصدر ) ول دادن

جملاتی از کاربرد کلمه ول کردن

گفت: اگر بول کردن نتوانی، توانستن آن را به چند خریداری؟ گفت به نیم دیگر ملکم. گفت: پس حکومتی که به بهای جرعه آبی و بولی ارزد، مفریبدت.
وگفت: چون حق ظاهر شود عقل معزول گردد هر چند حق به مرد نزدیک می‌شود عقل می‌گریزد زیرا که عاجر است عاجزی را هم ادراک بعاجزی بود و معرفت ربوبیت نزدیک مقربان حضرت باطل شدن عقلست از بهر آنکه عقل آلت اقامت کردن عبودیت است نه آلت دریافتن حقیقت ربوبیت و هر کرا مشغول کردند باقامت بندگی و از وی ادراک حقیقت خواستند عبودیت از او فوت شد و به معرفت حقیقت نرسید و گفت: فاضلترین عبادت غایب شدن است از اوقات.
عقلهای اولینش یاد نیست هم ازین عقلش تحول کردنیست
خویشتن مشغول کردن از ملال باشدش قصد از کلام ذوالجلال
باشد که علم هجو بکه افتد او ما بقول کردن و من مفتی
و گفت: اصل عداوت از سه چیز است طمع در مال و طمع در گرامی داشتن مردمان و طمع در قبول کردن خلق.