وقوف. [ وُ ] ( ع مص ) ایستادن. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( از اقرب الموارد ). || واایستادن. ( تاج المصادر بیهقی ). بازایستادن. ( المصادر زوزنی ). || دانستن. ( غیاث اللغات ). || دریافتن. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ). آگاه شدن. ( آنندراج ). || شک کردن. ( از اقرب الموارد ). || حاضر بودن به وقت وقوف به عرفات. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) ایست. توقف. || آگاهی. ( غیاث اللغات ). آگاهی و شعور. ( آنندراج ). آگاهی و اطلاع. - اهل وقوف ؛ با اطلاع و تجربه. - باوقوف ؛اهل وقوف. اهل اطلاع. - بی وقوف ؛ بی اطلاع. بی تجربه. ناآگاه. وقوف. [ وُ ] ( اِ ) ج ِ وقف. || ج ِ واقف. ( اقرب الموارد ).
ایستادن، دانستن، آگاه شدن، آگاهی، ایستادگی ۱-(مصدر ) ایستادن . ۲- آگاه شدن . ۳- (اسم ) ایست توقف : (( و ایستادن در موقف وقوف طاعت توقفی نماید عنان یکران دولت بر آن سمت معطوف فرماییم . ) ) ۴ - آگاهی اطلاع . یا اهل وقوف . بااطلاع و تجربه .
معنی کلمه وقوف در ویکی واژه
ایستادگی، ایست. آگاهی، بصیرت.
جملاتی از کاربرد کلمه وقوف
نه قوت را مجالی در مزاجم نه دانش را وقوفی درعلاجم
با زور تو ، ای عالم احسان و کرم بر رای تو موقوف شود شغل عجم
موقوف چه مانده ای نمی دانم جز محنت عشق مشکلی داری
برخی از موقوفات مشهور وی عبارتاند از:
چو اهریمن مشو موقوف غایت که نبود علم یزدان را نهایت
بود در بند وجود تو فلک عمر دراز بود موقوف حضور تو جهان عهد قدیم
بلی: فایده بعضی از مسائل این علم آن است که اگر ملحدی یا صاحب بدعتی در مقام تخریب دین برآید، و دفع وی به قهر و غلبه میسر نباشد، صاحب علم و جدل، تشکیکات او را به قواعد علم مناظره دفع نماید و در بسیاری از اعصار، به خصوص در این ازمنه، فایده و اثری بر آن مترتب نمی گردد، زیرا مبتدعی که دفع او موقوف به این علم باشد نادر است و حصول بدعت و شبهه از برای کسانی که در این علم فرو رفته اند، بیشتر است .
نه از درازی ره، چون نظر شده موقوف نه ز احتمال مشقت چو دل شده محزون
این تخم توبه ای که تو در خاک کرده ای موقوف آبیاری اشک ندامت است