وطن
معنی کلمه وطن در لغت نامه دهخدا

وطن

معنی کلمه وطن در لغت نامه دهخدا

وطن. [ وَ ] ( ع مص ) جای گرفتن و مقیم شدن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) جای باش مردم. ( منتهی الارب ). رجوع به ماده بعد شود.
وطن. [وَ / وَ طَ ] ( ع اِ ) جای باش مردم. ( منتهی الارب ). جای باشش مردم. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). جای باشش. جای اقامت. محل اقامت. مقام و مسکن. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || جائی که شخص زاییده شده و نشوونما کرده و پرورش یافته باشد. شهر زادگاه. میهن و نشیمن. ( ناظم الاطباء ). میهن. ( فرهنگ اسدی ). سرزمین که شخص در یکی از نواحی آن متولد شده و نشوونما کرده باشد. ج ، اوطان. رجوع به میهن شود :
مرغان و ماهی در وطن آسوده اند الا که من
بر من جهانی مرد و زن بخشوده اند الا که تو.خاقانی.چون مرا در وطن آسایش نیست
غربت اولیتر اوطان چه کنم ؟خاقانی.تو فکندی ز وطن دورمرا دستم گیر
که چنین بی دل و بی صبر ز حب الوطنم.عطار.در سفر گر روم بینی یا ختن
از دل تو کی رود حب الوطن ؟مولوی.این وطن مصر و عراق و شام نیست
این وطن جایی است کاو را نام نیست.شیخ بهائی ( مثنوی نان و حلوا ص 11 ).سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است درست
نتوان مُرد به سختی که من اینجا زادم.سعدی.صائب از هند مجو عشرت اصفاهان را
فیض صبح وطن از شام غریبان مطلب.صائب.در فارسی با لفظ دادن ، بستن ، داشتن ، ساختن ، کردن ، گرفتن مستعمل است. ( آنندراج ).
- ترک وطن کردن ؛ ترک دیار و مقام خود کردن. ( ناظم الاطباء ).
- حب الوطن ؛ میهن پرستی. میهن دوستی. حدیث : حب الوطن من الایمان. ( از اقرب الموارد ).
- وطن اصلی ؛ مقام اصلی. ( ناظم الاطباء ). زادگاه مرد و شهری که او در آن است. ( تعریفات ).
- || آسمان. ( ناظم الاطباء ).
- وطن بستن ؛ وطن گرفتن.
- وطن پرست ؛ وطن دوست و با حمیت و غیرت. ( ناظم الاطباء ). کسی که وطن خود را دوست دارد. میهن پرست. وطنخواه. ( فرهنگ فارسی معین ).
- وطن پرستی ؛ وطن دوستی. میهن پرستی. وطنخواهی. ( فرهنگ فارسی معین ).
- وطن حقیقی ؛ مقام اصلی.
- || آسمان. ( ناظم الاطباء ).
- وطن خواه ؛ وطن دوست. وطن پرست.
- وطن خواهی ؛ وطن پرستی. وطن دوستی.

معنی کلمه وطن در فرهنگ معین

(وَ طَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - زادگاه ، میهن . ج . اوطان . ۲ - (اِمص . ) اقامت در جایی .

معنی کلمه وطن در فرهنگ عمید

محل اقامت شخص و جایی که در آن متولد شده و پرورش یافته، میهن، زادبوم.

معنی کلمه وطن در فرهنگ فارسی

محل اقامت شخ وجائی که در آن متولدشده، میهن، زاد
۱- (مصدر ) مقیم شدن در جایی . ۲ - اقامت در جایی . ۳- (سم ) محل اقامت جای باش : (( هفتصدوپنجاه وچارازهجت خیرالبشر مهررا چوزامکان وماه راخوشه وطن . ) ) ( حافظ ) ۴ - شهر زاد : (( و این ضعیف مصنف ترجم. ابوالشرف ناصح ... بوقتی که از وطن خویش بسبب حوادث روزگار منزعج بود و باصفهان مقیم ... ) ۵- کشوری که شخص در یکی از نواحی آن مولد شده و نشو و نما کرده میهن . یا وطن اصلی . ۱ - زادگاه اصلی : (( در زمن نواب سکندرشان رخصت انصراف یافته متوجه وطن اصلی گردید. ) ) ۲- آسمان. یا وطن مالوف . جایی که شخص بسکونت در آن الفت و انس گرفته .

معنی کلمه وطن در دانشنامه عمومی

وطن (تیمورملک). وطن جماعت و شهرکی در جنوب غربی کشور تاجیکستان است که در ناحیهٔ تیمورملک ولایت ختلان قرار دارد. جمعیت این جماعت ۹۶۴۳ است.
وطن (فرخار). وطن جماعت و شهرکی در جنوب غربی کشور تاجیکستان است که در ناحیهٔ فرخار ولایت ختلان قرار دارد. جمعیت این جماعت ۱۶٬۷۴۹ است.

معنی کلمه وطن در دانشنامه اسلامی

[ویکی شیعه] وطن در اصطلاح فقهی، به محل تولد یا محل زندگی شخص اطلاق می شود. فرد در هنگام اقامت در وطن باید نماز را به صورت کامل بخواند و در ماه رمضان روزه بگیرد. در خارج از وطن، فرد درباره نماز و روزه باید از احکام مسافر تبعیت کند. بر اساس فقه شیعه فرد می تواند از وطن خود صرف نظر کند و وطن جدید انتخاب کند و نیز هر شخص می تواند بیش از یک وطن داشته باشد.
وطن در اصطلاح فقهی محل تولد (روستا یا شهر) یا محل زندگی دائم شخص است. تعیین وطن برای شناخت وظیفه هنگام سفر مهم است. هر فرد در وطن خودش باید نمازش را تمام بخواند و روزه بگیرد حتی اگر در حال مسافرت از جای به جای دیگر از وطن خود گذری عبور کند و قصد اقامت نداشته باشد. در متون فقهی شیعه، وطن را به سه قسم تقسیم کرده اند. هر یک از این اقسام حکم خاص خود را دارند.
وطن اصلی شخص، وطن پدر و مادری و جایی است که در آن به دنیا آمده و مدتی نیز در آن زندگی کرده است.
[ویکی الکتاب] معنی جَلَاءَ: ترک وطن
معنی مَوَاطِنَ: موطنها - عرصه ها (کلمه مواطن جمع موطن و بمعنای جائی است که انسان در آن سکونت نموده ، و آن را وطن خودش قرار میدهد . )
معنی مَکَّةَ: مکه (شهری که مسجدالحرام و کعبه در آن قرار دارد و وطن رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) می باشد. این شهر پس از اقامت حضرت هاجر و اسماعیل علیهما السلام در کنار کعبه و پدید آمدن معجزه وار چشمه ی زمزم به تدرج شکل گرفته است)
تکرار در قرآن: ۱(بار)
(بروزن فلس) اقامت. چنانکه در قاموس و اقرب هست «وَطَنَ بِالْمَکانِ وَطْناً: أَقامَ» وطن (به فتح و - ط) محل اقامت انسان و مقر انسان، و هر مکانیکه انسان برای کاری در آن مانده است جمع آن مواطن می‏باشد . مراد از مواطن مشاهد و مواقف جنگهاست. خداوند شما را در بسیاری از مواضع مخصوصا در روز حنین (جنگ معروف حنین) یاری کرد. در سفینة البحار «وطن» می‏نویسد: حر عاملی رحمه الله در مقدمه کتاب امل الآمل نوشته: خواستیم اول حالات علماء جبل عامل را بنویسیم زیرا روایت شده: «حب الوطن من الایمان» این لفظ فقط یکبار در قرآن مجید ذکر شده است.

معنی کلمه وطن در ویکی واژه

patria
زادگاه، میهن، دیار.
اوطان.
اقامت در جایی.

جملاتی از کاربرد کلمه وطن

زدل بیرون نجستم چون خیال از آسمان تازی نیفتادم به غربت هر قدر دور از وطن رفتم
تو ز دیوی نرهی گر ز سلیمان برمی وز غریبی نرهی چون ز وطن بگریزی
از باشگاه‌هایی که در آن بازی کرده‌است می‌توان به باشگاه فوتبال الوطنی عربستان سعودی اشاره کرد.
علاوه بر این آمریکایی‌ها و مردمان با تبار آمریکایی ایالات متحده در سطوح بین‌المللی و در سایر کشورها زندگی می‌کنند. همان‌طور که بسیاری از آنان در کشورهای قاره آمریکای لاتین، شمالی، اروپا و نیز آسیا و اقیانوسیه پراکنده شده‌اند که برآورد مهاجرین آمریکایی چیزی در حدود سه تا هفت میلیون نفر تخمین زده می‌شود، در خارج از کشور زندگی می‌کنند و به عنوان آمریکایی‌های دور از وطن شناخته می‌شوند.
پسیان همچنین به فعالیت‌های ادبی و فرهنگی می‌پرداخت و در این دوره علاوه بر کتاب خاطراتش با عنوان سرگذشت یک جوان وطن‌دوست، کتاب دیگری با عنوان جنگ مقدس از بغداد تا ایران را نوشت که شرح تجربه‌های او در غرب ایران بود. او همچنین به حلقهٔ مهاجران یعنی کمیته میلیون ایرانی در برلین پیوست که سیدحسن تقی‌زاده رهبری آن را برعهده داشت و مجله کاوه را منتشر می‌کرد و پسیان هم گاهی در این مجله مقاله می‌نوشت.
به محیطی که فلک ها صدف گوهر اوست رفت غواص معانی و وطن آنجا کرد
میان آب و گل سازد وطن آنجان و دل منزلش گرچه برون از خطّه آب و گل است
چگونه خون آنان حلال نباشد حال آن‌که آنان دربارهٔ مؤمنان هیچ حق خویشاوندی و پیمانی را رعایت نمی‌کنند[آیه ۶۴] و اگر بعد از عهد، پیمان شکستند و دین شما را به طعنه و تمسخر گرفتند، پس آن پیشوایان کفر را بکشید؛ زیرا آنان را پیمان و عهد نیست. شاید دست از پیمان‌شکنی بردارند. چرا با قومی که پیمان شکستند و تصمیم بر اخراج پیامبر از وطنش گرفتند و ابتدای بر دشمنی و جنگ با شما کردند، نمی‌جنگید؟[آیه ۶۵]
خاک غربت شود اندوه وطن را درمان آشنا زخم چو زد، مرهم بیگانه ببند
و یا ترک وطن یکچند بنمای رود چون رام ازینجا پس تو باز آی
من آنچه دیدم غیر از وطن‌فروش کسی به شادکامی در مُلکِ داریوش نبود
بانگ عشاق وطن غالب زروی درد نیست خلق را دربارهٔ ایشان گمانی دیگر است
ز بس گزیده ز دلگیری وطن شده ام زبان مار بود خار آشیانه من
برده شوق وطنم از ره و من داده ام خانه به سیلاب سفر