وضیع

معنی کلمه وضیع در لغت نامه دهخدا

وضیع. [ وَ ] ( ع ص ) فرومایه و ناکس. ( غیاث اللغات از منتخب و کشف و صراح اللغة ). مردم فرومایه. ( مهذب الاسماء ). مردم فرومایه و دنی و از مرتبه فروافتاده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ).
- وضیع و شریف ؛ کس و ناکس. عالی و دانی. مردم پرمایه و فرومایه :
همه داده گردن به علم و شجاعت
وضیع و شریف و صغار و کبارش.ناصرخسرو.در سرای گشاده ست بر وضیع و شریف
نهاده روی جهانی بدین مبارک در.فرخی.|| ( اِ ) زنهار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ودیعت. ( اقرب الموارد ). امانت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || خرمای خشک ناشده در خنور نهاده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه وضیع در فرهنگ معین

(وَ ) [ ع . ] (ص . ) فرومایه ، پست .

معنی کلمه وضیع در فرهنگ عمید

دنی، فرومایه، پست، ناکس.

معنی کلمه وضیع در فرهنگ فارسی

دنی، فرومایه، پست وناکس
(صفت ) فرومایه کوچک پست مقابل شریف : مضطرب آشفته خاطر تنگدل اندیشناک هم و ضیع و هم شریف و هم صغیر و هم کبار. ( وحشی )

معنی کلمه وضیع در ویکی واژه

فرومایه، پست.

جملاتی از کاربرد کلمه وضیع

پی امر تو مباد وضیع و شریف دهر بی حکم تو مباد قلیل و کثیر ملک
در بعضی آثار نقل کرده‌اند که ذو القرنین پس از آنک اهل مشارق و مغارب دیده بود و از آن پس که سدّ یاجوج و ماجوج ساخته بود، هم چنان روی نهاد در شهرها همی‌گشت و قوم قوم را دعوت همی‌کرد تا بقومی رسید که همه هم رنگ و هم سان بودند، در سیرت و طریقت پسندیده و در اخلاق و اعمال شایسته، بر یکدیگر مهربان و کلمه ایشان یکسان، نه قاضی شان بکار بود نه داور، همه بر یکدیگر مشفق چون پدر و برادر، نه یکی درویش و یکی توانگر یا یکی شریف و یکی وضیع، بلکه همه یکسان بودند و برابر، در طبعشان جنگ نه، در گفتشان فحش نه، در کردشان زشت نه و در میان ایشان بد خوی‌ و جلف و جافی نه، عمرهاشان دراز امّا املشان کوتاه بود که بر در خانه‌های خود گورها کنده بودند تا پیوسته در آن می‌نگرند و ساز مرگ می‌سازند، و سرای های ایشان را در نبود، ذو القرنین چون ایشان را بدید در کار ایشان خیره بماند!! گفت ای قوم شما چه قومید که در برّ و بحر و شرق و غرب بگشتم مثل شما قوم ندیدم و چنانک سیرت شما هیچ سیرت نه پسندیدم، مرا خبر کنید از کار و حال خویش و هر چه پرسم مرا جواب دهید ببیان خویش، چیست این که بر در سرایهای خویش گورهای خود کنده‌اید؟! گفتند تا پیوسته مرگ بیاد داریم و چون ما را بازگشت آنجا خواهد بود دل بر آن نهیم. بگفت چونست که بر در سرایهای شما در نیست و حجاب و بند و قفل نیست؟ گفتند زیرا که در میان ما جز امین و مؤمن نیست، و هیچکس را از کسی ترس و بیم نیست.
چاکرت، هر یک از شریف و وضیع؛ دوستت، هر یک از عزیز و ذلیل
آن سپهر شفقت و رحمت که مهرش تافتست بر وضیع و بر شریف و بر صغیر و بر کبیر
طاعتت را سخت پیمان هم وضیع و هم شریف خدمتت را نرم گردون هم صغیر و کم کبیر
کعبه آمال حرز دولت و دین آنک با شرف او زحل وضیع محل باد
فتاده نور عطای تو بر وضیع و شریف چنان که سایهٔ عدل تو بر صغیر و کبیر
کهتر و مهتر از وضیع و شریف همه از روزگار رنجورند
مضطرب، آشفته خاطر، تنگدل اندوهناک هم وضیع و هم شریف و هم صغیر و هم کبار
حفظ آن فرض بر وضیع و شریف ضبط آن حتم بر غنی و گدا