معنی کلمه وضو در لغت نامه دهخدا
این وضو از سنگ و رو محکمتر است
این وضو نَبْوَد سد اسکندر است.( نان و حلوا، منسوب به شیخ بهایی ).- وضو تازه داشتن ؛ تجدید کردن دست نماز :
به آب عبادت وضو تازه دار
که فردا ز آتش شوی رستگار.سعدی.- وضو تجدید کردن ؛ دوباره وضو گرفتن.
- وضو داشتن ؛ نیازمند وضو نبودن.
- || احتیاج به تجدید وضو نداشتن :
کاهلی در نماز کرد امروز
زاهد ما مگروضو دارد؟حسن رفیع ( از آنندراج ).- وضو ساختن ؛ وضو گرفتن. وضو کردن :
سازد وضو به مسجد اقصی به آب چشم
شکر وضو کند به در مسجدالحرام.سعدی.اگرعابد شیشه سازد وضو
رساند به او آب تاک از سبو.ملا طغرا ( از آنندراج ).- وضو کردن ؛ وضو گرفتن :
الحق چو صوفی است مجرد حسام او
کز خون وضو کند نکند امتحان آب.خاقانی.طاعت ما نیست غیر از دست شستن از جهان
گر نماز از ما نمی آید وضویی میکنیم.صائب ( از آنندراج ).- وضوگاه ؛ جایی که دست نماز میگیرند. ( ناظم الاطباء ).
- وضو گرفتن ؛ وضو ساختن. وضو کردن :
دلهای پاک را ز ازل فیض داده اند
گوهر به آب صافی طینت وضو گرفت.فوقی ( از آنندراج ).- بی وضو ؛ وضوناگرفته. ناپاک :
شبی همچو روز قیامت دراز
مغان گرد من بی وضو در نماز.سعدی.که دانند در بند حق نیستی
اگر بی وضو در نماز ایستی.سعدی.رجوع به وضوء شود.