وضع

معنی کلمه وضع در لغت نامه دهخدا

وضع. [ وَ ] ( ع مص ) موضع [ م َ ض ِ / م َ ض َ ].موضوع. بنهادن. ( تاج المصادر بیهقی ). نهادن چیزی رابر جای. ( منتهی الارب ). بار نهادن. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ). خلاف رفع. ( اقرب الموارد ).
- وضع حمل ؛ نهادن بار. زادن.
- وضع ید ؛ خوردن : وضع یده فی الطعام ؛ اکله. ( اقرب الموارد ).
|| اثبات کردن. ( اقرب الموارد ).
- وضع کردن ؛ تقنین کردن.
|| از مرتبه کسی را فرودافکندن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). فرودافکندن از درجه ، و افکندن چیزی را. ( اقرب الموارد ).
- وضع کردن ؛ افکندن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| کم کردن بر غریم چیزی از مال یافتنی. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ).
- وضع کردن ؛ موضوع کردن. منها کردن. کم کردن.
|| سبک سر و تیزرو گردیدن. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || ودیعت نهادن نزد کسی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || نهادن زن معجر را از سر. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || بچه آوردن زن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || در آخر طُهر و ابتدای حیض آبستن گردیدن زن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آبستن شدن زن در آخر طهرش. ( از اقرب الموارد ). || تیز رفتن ناقه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || زیان زده گردیدن در تجارت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زیان کردن در تجارت. سود نبردن. ( اقرب الموارد ). || گیاه شور خورانیدن شتر را و ملازم آن گردیدن. || گیاه شور خوردن وملازم آن بودن. || خوار ساختن نفس خود را. || گردن زدن. || ساقط و محو کردن جنایت کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || ناکس و دون رتبه گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ترک کردن و واگذاردن. || دروغ بستن و افترا کردن. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || تألیف کردن. تصنیف کردن. || اقامه کردن و به پا داشتن. ( اقرب الموارد ): وضع عصاه ؛ ای اقام. || مقاتله کردن و جنگیدن و پیکار کردن. و این دو معنی به کنایه است. ( اقرب الموارد ). || کف و بازداشتن : وضع یده عن فلان ؛ کف عنه. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) حال. حالت . سان. || روش. طرز. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ج ، اوضاع. ( آنندراج ) :
وضع تسلیم از مزاج شعله خویان برده اند
با شرر مشکل که گرددآشنا افتادگی.بیدل ( از آنندراج ).

معنی کلمه وضع در فرهنگ معین

(وَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - (مص م . ) نهادن ، گذاردن . ۲ - ایجاد کردن . ۳ - (اِ. ) هیئت ، شکل ، نهاد. ۴ - روش .

معنی کلمه وضع در فرهنگ عمید

۱. کیفیت، حالت، چگونگی و حالت هرچیز.
۲. [عامیانه، مجاز] وضعیت مالی، توان مالی: فعلاً وضعمان خوب نیست.
۳. [عامیانه، مجاز] حالت بدن: وضع مزاجی.
۴. ایجاد کردن، پدید آوردن: وضع قوانین جدید.

معنی کلمه وضع در فرهنگ فارسی

گذاردن، نهادن، خوارکردن، هیئت وشکل وطرز، نهاد
۱ - (مصدر ) نهادن چیزی را در جایی قرار دادن . ۲- ایجاد کردن . ۳- کم کردن کاستن . ۴- خوار کردن ذلیل کردن . ۵- (اسم ) قرار دهندگی . ۶- کاست کاهش . ۷- ایجاد : (( اما وضع این فن خود نه از بهار آنست تا کسی شعر گوید... ) ) ۸ - خواری ذلت . ۹ - فروتنی . یا وضع جناح . فروتنی . ۱٠- گستردگی : وضع بساط . ۱۱- (اسم ) طرز شیوه وضع پسندیده . ۱۲- ترتیب نهاد : ای همه وضع زمان را ز تو قانون و نسق وی همه کار جهان را ز تو ترغیب و نظام . ( وحشی ) جمع : اوضاع . یا سرو وضع. سرو شکل هیئت ظاهری . یا به سرو وضع خود رسیدن . سروشکل وهیئت ظاهری خودرادرست کردن . یا سرو وضع خود را درست کردن . هیئت ظاهری خود را درست کردن . ۱۳- موقع موقعیت وضع اجتماعی وضع سیاسی . ۱۴ - (اسم ) وضع در اصلاح فقه واصول بدو معنی بکار میرود یک معنی مصدری یعنی قرار دادن لفظ درازائ معنای بخصوص که آنرا اصطلاحا نوعی تعهد یا قراردادمی شمارند. دوم خصوص معنایی که در نظر گرفته میشود تا لفظی بازائ آن قرار دهند پیش از آنکه عمل وضع انجام گیرد .یا وضع حمل . زایمان . یا وضع حمل کردن . زاییدن .
وضع بچه آوردن زن در آخر طهر و ابتدای حیض آبستن گردیدن زن

معنی کلمه وضع در دانشنامه آزاد فارسی

وضع (اصول فقه). وَضْع (اصول فقه)
در اصطلاح اصول فقه، به تعیین کلمه ای برای معنای مخصوص آن گویند. رابطۀ الفاظ با معانی قراردادی است نه واقعی، اصولیان جعل الفاظ برای معانی را «وضع» و آن معانی را «موضوعٌ له» گویند. وضع بر دو قسم است: ۱. تعیینی یا تخصیصی، که عبارت است از قراردادن لفظ توسط واضع برای معنایی معیّن، مانند اسامی ای که پدران برای فرزندانشان انتخاب می کنند؛ ۲. تعیُّنی یا تخصُّصی و آن این است که لفظ با قرینه در غیرمعنای موضوع له استعمال شود، به گونه ای که به مرور زمان بدون آن قرینه همان معنای دوّم (مجازی) از آن فهمیده شود؛ مانند کلمۀ شارع که در اول به معنای رهگذر بوده، بعد به تعیین کننده راه و راهنمای حکم شرعی اطلاق شده است.
وضع (فلسفه). وَضْع (فلسفه)
در اصطلاح فلسفه، یکی از مقوله های نُه گانۀ عرضی، و عبارت از هیئت حاصل از سنجش اجزای موجود مادی نسبت به هم یا محیط خارج است. بنابراین، در مفهوم مقولۀ وضع، جزء داشتن شیء و بالتبع جزء داشتن مکان غیرحقیقی شیء، شرط اعتبار آن است. مقولۀ وضع در تأمل عقلی بر دو گونه قابل فرض است: ۱. نسبت دادن اجزای شیء مرکّب به خارج یا به یکدیگر؛ همچون نسبت یک چرخ دوّار به محیط خارجی که دارای «حرکت وضعی خارجی» است یا نسبت حرکت سر انسان به بدنش که دارای «حرکت وضعی داخلی» است؛ ۲. نسبت دادن مجموع اجزای مرکب به خارج، همچون مقایسۀ وضع یک ساختمان در محاذات جغرافیایی ساختمان دیگر. مقولۀ وضع از آن رو که در اشیای دارای جزء مادی اعتبار می شود، همواره قابل اشارۀ حسی است، اگرچه خود مُشارالیه از مفاهیم عدمی باشد، همچون خط به عنوان نهایت سطح یا نقطه به عنوان نهایت خط.
وضع (منطق). وَضْع (منطق)
(در لغت به معنی نهادن و قراردادن) در اصطلاح منطق، بر معانی مختلف اطلاق می شود. می توان معانی مختلف وضع را به درجۀ اوّل و درجه دوم تقسیم کرد: ۱. معنای درجۀ اوّل: وضع یکی از مقولات عشر و عبارت است از نسبت اجزای جسم به یکدیگر و نیز نسبت اجزای جسم به اجسام دیگر، مانند وضع ایستاده و نشسته و خوابیده؛ ۲. معنای درجۀ دوم: به ترتیب اهمّیت و شهرت عبارت اند از الف. قضیۀ مورد قبول مُجیب در جَدَل (← جدل)؛ ب. اثبات و ایجاب در قیاس های اسثثنایی چرا که در قیاس های استثنایی از وضع مقدم و تالی یعنی از اثبات و ایجاب مقدم و تالی سخن می رود (← قیاس_استثنایی)؛ ج. امر قابل اشارۀ حسی؛ د. نسبت اجزای کّم متّصل قارّالذات به یکدیگر، چنان که هرچه دارای وجود قارّ بالفعل است، چون اجزای آن را به یکدیگر نسبت دهند از آن به «وضع» تعبیر می کنند (← کَمّ) ؛ ه . موضوع قراردادن چیزی در جریان صدورحکم، چنان که در صدور حکم «انسان، حیوان است» انسان، موضوع قرار گرفته است.

معنی کلمه وضع در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی وُضِعَ: قرار داده شد ("وضع"یعنی نهادن و متضاد رفع که به معنی بلند کردن و برداشتن است. همانگونه که در عبارت "وَﭐلسَّمَاءَ رَفَعَهَا "در مورد آسمان کلمه ی رفع را به کار برده و در عبارت "وَﭐلْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ" از خلقت زمین تعبیر به وضع کرده است چون...
معنی وَضَعَ: قرار داد - نهاد ("وضع"یعنی نهادن و متضاد رفع که به معنی بلند کردن و برداشتن است. همانگونه که در عبارت "وَﭐلسَّمَاءَ رَفَعَهَا "در مورد آسمان کلمه ی رفع را به کار برده و در عبارت "وَﭐلْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ" از خلقت زمین تعبیر به وضع کرده است ...
معنی وَضَعَتْ: زایید - وضع حمل کرد(وضع یعنی نهادن و از بالا به پایین گذاشتن)
معنی وَضَعَتْهُ: او را زایید -او را وضع حمل کرد(وضع یعنی نهادن و از بالا به پایین گذاشتن)
معنی وَضَعَتْهَا: او را زایید -او را وضع حمل کرد(وضع یعنی نهادن و از بالا به پایین گذاشتن)
معنی وَضَعْتُهَا: زاییدم - وضع حمل کردم("وضع" یعنی نهادن و از بالا به پایین گذاشتن)
معنی تَقْوِیمٍ: دارای قوام کردن(قوام عبارت است از هر چیز و هر وضع و هر شرطی که ثبات و بقایش نیازمند بدان است )
معنی یَضَعْنَ: که زمین بگذارند (از"وضع" به معنی نهادن و متضاد رفع که به معنی بلند کردن و برداشتن است. "یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ " یعنی می زایند یا وضع حمل می کنند. "یَضَعْنَ ثِیَابَهُنَّ "یعنی :حجاب و روپوش خود را کنار بگذارند)
معنی شَأْنٍ: کاربزرگ - وضع وحالتی عظیم (شأن عبارت است ازحال و امری که بر وفق و به صلاحیت پیش میآید ، و این کلمه استعمال نمیشود مگر در احوال و امور بزرگ)
معنی لَا یُکَلِّفُ: تکلیف نمی کند (از ماده کلفت به معنی مشقت است چون کارفرما با ملزم کردن بر کار مورد نظر مشقتی را برای کارگر وضع می کند)
معنی وَضَعَهَا: آن را قرار داد ("وضع"یعنی نهادن و متضاد رفع که به معنی بلند کردن و برداشتن است. همانگونه که در عبارت "وَﭐلسَّمَاءَ رَفَعَهَا "در مورد آسمان کلمه ی رفع را به کار برده و در عبارت "وَﭐلْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ" از خلقت زمین تعبیر به وضع کرده است چ...
ریشه کلمه:
وضع (۲۶ بار)
گذاشتن. مثل گذاشتن بار به زمین. . هر باردار بارش را می‏گذارد. .مراد از وضع چنانکه گفته‏اند ایجاد است مثل . که به معنی احداث و ساخته شدن است. *. ایضاع به معنی سرعت در سیر است. ظاهرا مراد از آن در آیه سرعت وضع است یعنی: اگر منافقان با شما به جنگ خارج می‏شدند جز تباهی نمی‏افزودند و به سرعت در میان شما منازعه و سستی می‏افکندند و به شما فتنه آرزو می‏کردند. موضع: مصدر میمی و اسم مکان است . از آنانکه یهودی شدند کلمات را از مواضع خود کنار و منحرف می‏کنندرجوع شود به «حرف - تحریف» * . در آن بهشت سریرهایی است بالا رفته و قدحهایی است گذاشته شده (درکنار چشمه‏ها و نحو آن )
[ویکی فقه] وضع (منطق). وضع ، یکی از اصطلاحات علم منطق بوده و در معانی مختلفی به کار می رود، مانند موضوع قرار دادن، قبول کردن، یکی از مقولات عشر و ... .
وضع اصطلاحی منطقی بوده و در معانی مختلفی استعمال می گردد که عبارتند از: ۱- موضوع قرار دادن؛ ۲- قرارداد، مواضعه، تواطی، چیزی را نشان چیز دیگر قرار دادن؛«واضعان لغت الفاظ به ازاء معانی وضع کرده اند تا عقلاء به توسط آن بر معانی دلالت سازند. و این نوع دلالت را دلالت تواطی خوانند که تعلق به وضع دارد و به مردم خاصّ است. چه در دلالت به طبع که نه به طریق تواطی باشد، مانند دلالت اصوات طیور بر احوال ایشان دیگر حیوانات با مردم مشارک باشند».
خواجه نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد، اساس الاقتباس، ص۷.
۱. ↑ خواجه نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد، اساس الاقتباس، ص۷.
خوانساری، محمد، فرهنگ اصطلاحات منطقی به انضمام واژه نامه فرانسه و انگلیسی، ص۳۸۶.
...

معنی کلمه وضع در ویکی واژه

posizione
نهادن، گذاردن.
ایجاد کردن.
هیئت، شکل، نهاد.
روش.

جملاتی از کاربرد کلمه وضع

چه بد چگونه شد آخر چه وضع پیش آمد که پستتر از همه امروز ملک و ملت ماست
ای هستی تو وضع درنگ و شتاب شمع بر دوش فرصتت سر و پا در رکاب شمع
رنگ‌گرداندن غبار دست بر هم سوده بود بیخودی آگاهم از وضع پریشان‌کرد و رفت
باز جستندش ز هر موضع بسی در مخنث خانه ای دیدش کسی
ره پست و بلندش همچو تشدید پی معنی بسختی وضع گردید
شاهد وضع برودتکدهٔ هستی بود پوستینی‌که شد از پیکر اخگر پیدا
حسام بران در سر به معدن دانش سهام پران در دل به موضع اسرار
میسر نیست با هوش وخرد بی دردسر بودن گوارا می کند وضع جهان را بی خبر بودن
تو هر رنگی‌ که خواهی حیرت دل نقش می‌بندد ندارد کارگاه وضع چون آیینه بهزادی
عقل است که چیزها ز موضع جوید تمییز و ادب مجو تو از مست و خراب