وضع کردن

معنی کلمه وضع کردن در لغت نامه دهخدا

وضع کردن. [ وَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ایجاد کردن. اختراع نمودن. قرار دادن. نهادن.
- وضع کردن بیضه ؛ تخم نهادن.
|| کاستن. کم کردن. منها کردن.

معنی کلمه وضع کردن در فرهنگ معین

( ~. کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص م . ) ایجاد نمودن ، برقرار کردن .

معنی کلمه وضع کردن در فرهنگ فارسی

(مصدر ) ایجادکردن اختراع نمودن . یا وضع کردن بیضه . تخم نهادن .

معنی کلمه وضع کردن در ویکی واژه

ایجاد نمودن، برقرار کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه وضع کردن

به عقیدهٔ وی، دلیل نیاز غیرمسلمانان به مشروطه، فقدان قانون کامل است با این حال با اندک تأملی می‌بینیم که پارلمنت‌های دولت‌های متمدنه زحمت‌ها کشیدند، قوانین وضع کردند ناسخ و منسوخ هم داشتند ولی نهایتاً نتوانستند، قوانین کاملی وضع کنند.