وصم

معنی کلمه وصم در لغت نامه دهخدا

وصم. [ وَ ] ( ع اِ ) شکاف چوبی بی جدایی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || گره چوب. || شکاف. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || ننگ و عار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || عیب. وصمة یکی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، وصوم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) :
گفت هر شش را بیارید ای دو خصم
تا رود آزاد بی خرخاش و وصم.مولوی.
وصم. [ وَ ] ( ع مص ) به شتاب بستن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بستن چیزی را به سرعت. ( از اقرب الموارد ). || شکافتن چوبی بی جدایی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || عیب کردن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( دهار ). شکستن و معیوب کردن. ( تاج المصادر بیهقی ).
وصم. [ وَ ص َ ] ( ع اِ ) بیماری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرض. ( اقرب الموارد ). بیماری و مرض. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه وصم در فرهنگ معین

(وَ ) [ ع . ] (مص م . ) عیب کردن چیزی را.

معنی کلمه وصم در فرهنگ فارسی

(مصدر ) عیب کردن چیزی را.
بیماری مرض

جملاتی از کاربرد کلمه وصم

ملک از وصمت عصیان پاک است دیو کافر منش و بی باک است
اگر نبودی بر چرخ وصمت بیداد به هیچ وصف نگشتی ز درگهش ممتاز
خلوت تاریک وصمت وجوع و بیداری شب با همه در بزم وصلت گر بود بارم خوشست
وصمت خاطر خورشید وشت دانی چیست؟ بی سبب راز دل گردون پیدا کردن
زنور رای تو گر مقتبس شود مه و مهر منزه آید از وصمت محاق و زوال
آن باده حواله کن به جامی کز وصمت هستیش کند پاک
بقرآن هم خدا بکم وصم گفت ز بهر عام این درالمثل سفت