معنی کلمه وصم در لغت نامه دهخدا
گفت هر شش را بیارید ای دو خصم
تا رود آزاد بی خرخاش و وصم.مولوی.
وصم. [ وَ ] ( ع مص ) به شتاب بستن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بستن چیزی را به سرعت. ( از اقرب الموارد ). || شکافتن چوبی بی جدایی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || عیب کردن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( دهار ). شکستن و معیوب کردن. ( تاج المصادر بیهقی ).
وصم. [ وَ ص َ ] ( ع اِ ) بیماری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرض. ( اقرب الموارد ). بیماری و مرض. ( ناظم الاطباء ).