معنی کلمه وصف در لغت نامه دهخدا
چون سخن در وصف این حالت رسید
هم قلم بشکست و هم کاغذ درید.مولوی.گر کسی وصف او ز من پرسد
بی دل از بی نشان چه گوید باز؟سعدی.در وصف شمایلت سخندان
ای کودک خوبروی ، حیران.سعدی.هر نکته ای که گفتم در وصف آن شمایل
هرکو شنید گفتا دَرﱡ قائل.حافظ.- در وصف آمدن ؛ در بیان گنجیدن :
آن دهان نیست که در وصف سخندان آید
مگر اندر سخن آیی و بدانم که لب است.سعدی.اینکه در وصف نیاید کرم و اخلاق است
ور بگویند وجوهش نتوان گفت حدود.سعدی.- وصف شناس ؛ وصاف.
- وصف کردن ؛ستودن ( به نیکی یا بدی ) :
خدای را به صفات زمانه وصف مکن
که هر سه وصف زمانه ست هست و باشد و بود.ناصرخسرو.کرد وصف مکرهاشان ذوالجلال
لتزول منه اقلال الجبال.مولوی.- وصف گفتن ؛ وصف کردن :
چنانکه در نظری در صفت نمی آیی
منت چه وصف بگویم تو خود در آینه بین.سعدی.چو حصر منقبتت در قلم نمی آید
چگونه وصف تو گوید زبان مدحت خوان ؟سعدی.- وصف موضوع ( اصطلاح منطق ) ؛ مفهوم موضوع و حقیقت موضوع است که عنوان موضوع نیز نامیده میشود، و آن یا عین موضوع است چنانکه در مثال «هر انسانی حیوان است »، زیرا حقیقت انسان عین ماهیت افراد آن است از زید و عمرو و غیره و یا جزء موضوع چنانکه در مثال «هر حیوانی حساس است »، پس حکم در آن نیز بر زید و عمرو است و حقیقت حیوانیت جزو آنهاست و یا خارج از موضوع است چنانکه در مثال «هر رونده ای حیوان است »، حکم در آن نیز بر زید و عمرو و غیره است ومفهوم راه رفتن خارج از ماهیت آنهاست. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).