معنی کلمه وشم در لغت نامه دهخدا
لخولة اطلال ببرقة ثَهْمَدِ
تلوح کباقی الوشم فی ظاهر الیدِ.( از معلّقه طَرَفَة ).
وشم. [ وُ ] ( اِ ) پرنده ای باشد شبیه به تیهو لیکن از تیهو کوچکتر است ، و آن را عربان سمانی و سلوی و ترکان بلدرچین گویند. ( برهان ). کرک و بلدرچین که به تازی سلوی گویند. ( ناظم الاطباء ) :
در جنب علو همتت چرخ
ماننده وشم پیش چرغ است.ابوسلیک گرگانی.
وشم. [ وَ ] ( اِ ) بخار عموماً و بخاری که در ایام زمستان در هوا پیدا شود خصوصاً. ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). بخارها باشد عموماً همچو بخاری که از آب گرم و دیگ طعام و چیزهای دیگر خیزد و نزم را گویند خصوصاً و آن بخاری باشد تیره و تاریک و ملاصق زمین. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) :
دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون
ز وشم دهانش جهان تیره گون.فردوسی ( از انجمن آرا و آنندراج ).