وسیط

معنی کلمه وسیط در لغت نامه دهخدا

وسیط.[ وَ ] ( ع ص ، اِ ) آنکه در نسب میانه و در قدر و منزلت بلندتر باشد. گویند: فلان وسیطهم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). آنکه در نسبت میانه و در محل رفیع باشد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || میانجی میان دو خصم. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). وسیط یا متوسط، شخصی را گویند که مابین دو خصم ازبرای اصلاح ذات البین توسط نماید. ( از قاموس کتاب مقدس ). میانجی دو دشمن. ( فرهنگ فارسی معین ) :... و میان من و ملک وسیطی عدل و شفیقی مشفق باشی. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || واسطه. ( فرهنگ فارسی معین ).
وسیط. [ وَ ] ( اِخ ) کتابی است در فقه. ( غیاث اللغات از لطائف و منتخب و صراح ) ( آنندراج ) :
این چنین رخصت بخواندی در وسیط
یا بده ست این مسئله اندر محیط.مولوی.
وسیط. [ وَ ] ( اِخ ) شهر واسط که مابین کوفه و بصره واقع شده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به واسط ( اِخ ) شود.

معنی کلمه وسیط در فرهنگ معین

(وَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - میانجی دو دشمن . ۲ - آن که از لحاظ نسب خانوادگی میانه ولی از لحاظ قدر و منزلت بلندتر باشد.

معنی کلمه وسیط در فرهنگ عمید

۱. کسی که میان دو نفر میانجیگری می کند، میانجی.
۲. کسی که بین دیگران مقامش بالاتر است.
۳. وسطی، میانی.

معنی کلمه وسیط در فرهنگ فارسی

میانجی، کسی که میان دونفرمقامش بالاتراست
(اسم ) ۱- میانجی دودشمن . ۲- واسطه . ۳ - آنکه در نسب میانه و در قدر و منزلت بلندتر باشد .
شهر واسط که ما بین کوفه و بصره واقع شده

معنی کلمه وسیط در ویکی واژه

میانجی دو دشمن.
آن که از لحاظ نسب خانوادگی میانه ولی از لحاظ قدر و منزلت بلندتر باشد.

جملاتی از کاربرد کلمه وسیط

این چنین رخصت بخواندی در وسیط یا بدست این مساله اندر محیط
پس ازآن عددها حروفات گیر وز‌آنها عددها وسیط و صغیر
چون از دایره بسیط بنقطه وسیط و از کرانه بمیانه آمدم، در مقصوره معموره زحمتی دیدم پرسیدم که: این اجتماع از بهر چیست و این استماع بسخن کیست؟
ای دل ز چه از علم وسیطی نکنی روی دل نفس در بسیطی نکنی
چه نقطۀ وجود او مدار شد محیط را نمود یک نمود او که ومه و وسیط را
آنکس که چیزی دارد یا درو گوهری هست و دردی پیداست آخر میان قطار شتران آن اشتر مست پیدا باشد از چشم و رفتار و کفک و غیر کفک،" سِیْمَاهُمْ فِیْ وُجُوْهِهِمْ مِنْ اَثَرِ السُّجُوْدِ "هرچه بن درخت می‌خورد بر سر درخت از شاخ و برگ و میوه پیدا می‌شود و آنک نمی‌خورد و پژمرده است کی پنهان مانَد؟ این های هوی بلند که می‌زنند سرّش آنست که از سخنی سخنها فهم می‌کنند و از حرفی اشارت‌ها معلوم می‌گردانند. همچنانک کسی وسیط و کتب مطوّل خوانده باشد از تنبیه چون کلمه‌ای بشنود چون شرح آن را خوانده است از یک مسأله اصل‌ها و مسأله‌ها فهم کند بر آن یک حرف تنبیه، های می‌کند یعنی که من زیر این چیزها (فهم می‌کنم) و می‌بینم و این آنست که من در آنجا رنج‌ها برده‌ام و شب‌ها به روز آورده‌ام و گنج‌ها یافته‌ام که "اَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ " شرح دل بی‌نهایت است، چون آن شرح خوانده باشد از رمزی بسیار فهم کند و آنکس که هنوز مبتدی است از آن لفظ همان معنی آن لفظ فهم می‌کند، او را چه خبر و های های باشد. سخن به قدر مستمع می‌آید (چون او نکِشد حکمت نیز برون نیاید چندانک می‌کشد و مُغذّی می‌گردد حکمت فرو می‌آید واگرنه گوید ای عجب چرا سخن نمی‌آید) جوابش گوید « ای عجب چرا نمی‌کشی؟» آنکس که ترا قوّت استماع نمی‌دهد گوینده را نیز داعیه‌ی گفت نمی‌دهد.
گویند در جزایر بحر وسیط بود پیری خطیب بود چون گل سوری به باغ و گشت