معنی کلمه وسواس در لغت نامه دهخدا
جست از جایگه آنگاه چو خناسی
هوس اندر سر و اندر دل وسواسی.منوچهری.ضمیر پاک تو را دیو کی کند وسواس
که هست بر سر تو پرّ جبرئیل امین.امیرمعزی ( از آنندراج ). || کسی که شیطان و دیو او را وسوسه کرده است. ( اقرب الموارد ). || نام دیو. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). دیو که مردم را وسوسه کند. ( السامی ). دیو وسوسه کننده ، یعنی اندیشه بد در دل افکننده. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ). شیطان و دیو. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). منه قوله تعالی : من شر الوسواس الخناس. ( قرآن 4/114 ).
- وسواس سوداوی ؛ نوعی جنون :ان البلادری وسوس فی آخر عمره. ( تاریخ ابن عساکر ج 2 ص 109 ). اما انا فقد امتحنته [ ای الحنظل ] و سقیته اصحاب داء المالیخولیا و الصرع و الوسواس. ( ابن بیطار ).
گر ز وسواس خیزد اصل جنون
به جنون میکشد مرا وسواس.مسعود. || نااستواری و سرگردانی و دودلی در کارها. ( ناظم الاطباء ). تردید و شکی که در ضمیر انسان پدید آید. دودلی. ( فرهنگ فارسی معین ) : وسواس بر طبیعتش غالب بود. ( فرهنگ فارسی معین از عالم آرای عباسی چ امیرکبیر ج 1 ص 182 ).
این ستوران کرده در گردن
رسن جهل وسلسله ی ْ وسواس.ناصرخسرو.پنبه وسواس بیرون کن ز گوش
تا به گوشت آید از گردون خروش.مولوی.|| شک و شبهه در عبادات و در اوامر مذهبی خصوصاً درپاکی و ناپاکی و طهارت و نجاست. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). در تداول ، حالتی که به بعضی مقدسین دست دهد که متنجسی را مثلاً صد بار شوید و گمان برد هنوز پاک نشده یا کلمه ای از نماز را صد بار گوید و گمان برد به تجوید نبوده و یا بارها در آب غوطه خورده و گمان برد ارتماس لازم به جای نیامده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || مرضی که از غلبه سودا بر نفس عارض گردد و ذهن را مشوش گرداند. ( از اقرب الموارد ). || آواز نرم سگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آواز سگ. ( مهذب الاسماء ) ( اقرب الموارد ). || آواز صیاد. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ). آواز نرم صیاد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آواز پیرایه. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( اقرب الموارد ). آواز زیور و پیرایه. ( ناظم الاطباء ). || آواز نرم درخت از حرکت باد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || آوازی که از مالیدن ابریشم به هم پدید آید. ( ناظم الاطباء ).