وزیدن. [ وَ دَ ] ( مص ) هبوب. دمیدن. ( آنندراج ). رفتن باد از جایی به جایی. جنبیدن باد. ( ناظم الاطباء ). آمدن باد. جهش. جستن : زاغ بیابان گزید خود به بیابان سزید باد به گل بروزید گل به گل اندر غژید.کسایی.آنک را بر باد خواهی داد دل یک وزیدن باد از سوی تو بس.عطار.تو دادی بر نخیلات و نباتات به حکمت باد را حکم وزیدن.عطار.باد گلبوی سحر خوش میوزد خیز ای ندیم بس که خواهد رفت بر بالای خاک ما نسیم.سعدی.گلبن عیش میدمد ساقی گل عذار کو باد بهار میوزد باده خوشگوارکو.حافظ.یارب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن گردد شمامه کرمش کارساز من.حافظ. || پراکنده شدن. ( آنندراج ). - وزیدن بو؛ پراکنده شدن بو. ( آنندراج ) : همه وسواس تمنا همه سودای وصال میوزد بوی جنون از گل اندیشه ما.سنجر کاشی ( از آنندراج ).|| روییدن گیاه و موی و جز آن. ( ناظم الاطباء ). بالیدن. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ).
معنی کلمه وزیدن در فرهنگ معین
(وَ دَ ) [ په . ] (مص ل . ) حرکت کردن باد یا نسیم .
معنی کلمه وزیدن در فرهنگ عمید
حرکت کردن باد یا نسیم، برآمدن باد.
معنی کلمه وزیدن در فرهنگ فارسی
حرکت کردن بادیانسیم ، بر آمدن باد، جنبش هوا ( مصدر ) ۱ - جنبیدن هوا حرکت کردن نسیم و باد : یارب . کی آن صبا بوزد کز نسیم آن گردد شمام. کرمش کار ساز من . ( حافظ ) ۲ - روییدن گیاه موی و جز آن بالیدن .
معنی کلمه وزیدن در دانشنامه عمومی
وزیدن ( به انگلیسی: Blew ) آلبوم چندآهنگه و همچنین ترانه ای از نیروانا است که در سال ۱۹۸۹ میلادی منتشر شد.
معنی کلمه وزیدن در ویکی واژه
حرکت کردن باد یا نسیم.
جملاتی از کاربرد کلمه وزیدن
چو رعد تند باشد در غریدن چو باد تیز باشد در وزیدن
باد صبا باز وزان شد به باغ بر گل و گلزار وزیدن گرفت
بعد از مجادله بسیار و مکالمه بیشمار جامه حوبه اش کندم و در آب توبه اش افکندم مدتی بادیده گریان و سینه بریان و لب تشنه و شکم گرسنه و سرو پای برهنه در بیابان نیستی بدوید تا گریبان هستی بدرید نه هوائی ماندش در سر و نه هوس در تن ظلمت کفر از دل او دور شد و نور ایمان روشن تیغ لا در دست گرفته خویش را در پای الاالله سر ببرید و شیشه هستی را بسنگ نیستی شکسته با ده توفیق از جام تحقیق کشید شبی در عالم واقعه دید تیر توبه اش بهدف اجابت نشسته از بند عوایق و علایق بکلی جسته کفش بردار حلقه درویشانست وبجان و دل خدمتگار ایشان علی الصباح از در تسلیم درآمده و باب تعظیم گشود و سجده شکری بجای آورده شرح واقعه نمود گفتم از تو چه خطاسرزده بود که در این مهلکه پا نهادی و هدف ناوک بلا شده کمان هوس گشادی زبان انکسار بیان باز کرد و سیلاب سرشک از دیده آغاز گفت سالها در دل ذکر خدا میکردم و در صحبت صاحبدلان بسر میبردم جز فکر خدا نبودم اندیشه و جز شیوه اطاعت نبودم پیشه پیوسته در حلقه موحدان بسر میبردم و سخن میگفتم و گوهر توحید با الماس تجرید میسفتم عاقبه الامر سخن بجائی رسید که گفتم منم قطب زمان و صاحب دوران باد نخوت وزیدن گرفت و آتش شهوت زبانه کشیدن دامن عصمت از کف رها شد و گریبان عفت برتن چاک نه عقل ممیز را تمیزی و نه مدرکه را قوه اداراک شراره شره بردل غالب شد و دل بهوا و هوس طالب الحمدالله در کرم باز بود و ملک قدم بی انباز دریای عزت بجوش و سحاب کرم بخروش صاحبدلی رسید و از چنگ نفسم رهانید و از منزل شرک برآورده بمقام توحید رسانید معلوم شد که اصل را فرع میخواندم و هجر را وصل نه از وحدت خبر داشتم و نه از کثرت گلخن شهوت را نامیده بودم گلشن وحدت اکنون چنین دانم که تا انسان در حالت بشریتست و اثری از شهوت در او باقیست اسیر کمند کثرتست و از آزادی وحدتش خبر نیست زیرا که تا کسی قبل از مردن اضطرار باختیار نمیرد و شیشه هستی را بسنگ فنا نشکند در مصطب توحید جام بقا نگیرد و هر که باضطرار یا اختیار بمیرد در منزل خواب و خور قرار نگیرد سرچشمه غفلت خوابست و منبع شهوت خور و هرکه از این دو دور است هرگز نمیرد
چون باد که در هم شکند گاه وزیدن شیران علم را
باد صرصر چون وزیدن در گرفت هر چنار و عرعر از بن برگرفت
بر زلف تو چون باد وزیدن گیرد از هر طرفی مشک وزیدن گیرد
چو گیرد صرصر محنت وزیدن نباید همچو کاه از جا پریدن
وزیدنِ باد «علت» و تکان خوردن شاخههای درخت «معلول» است.
صبا تا دید او را در چمیدن نیارستی بشاخ گل وزیدن
شاخی که از وزیدن با دست در سماع مرغی که از دمیدن برگست در نوا
امروز صبا از جگرم بوی گرفته ست زنهار کزان سوش وزیدن نگذارند