اصطلاح باستانی و اشاره به سرزمینی معلوم تحت عنوان مز. ورمز ممکن است به دو قسمت ور که در اینجا کنایه از مرز و محدوده است با صفت مَز که به یک گروه قومی، قبیلهای احتمالا متافیزیک اشاره دارد. نمیده، دهنده نیست. هر ناقارد اِلِییَن وَرمَز. هر کاری بکنی پس نمیده.
جملاتی از کاربرد کلمه ورمز
دو صد گونه گل بد میان فرزد فروزان چو در شب ز چرخ اورمزد
بیامد بر شاه شیر اورمزد کجا زو گرفتی شهنشاه پزد
چو نرسی و چون اورمزد بزرگ چو آرش که بد نامدار سترگ
ستمدیده گفت ای خداوند مرد ز فرّ تو فرخنده شد اورمزد
دوان اورمزد از میانه برفت به پیش جهاندار چون باد تفت
ز بیداد کوتاه کن دست دزد چنین است فرمودهٔ اورمزد
امروز اورمزدست ای یار میگسار برخیز و تازگی کن و آن جام باده آر
چو این نامه آرند نزد شما که فرخنده باد اورمزد شما
ز ماه سیر شبانروزی و ز کیوان خشم ز مهر طلعت و از اُورمزد رای رزین
اورمزد ماه شهریور بخدمت پیش تو آمد ای خسرو ؛ مر او را جز بشادی مگذران