معنی کلمه ورع در لغت نامه دهخدا
ورع. [ وَ رَ ] ( ع مص ) وراعة. وَروع. وُروع. پرهیزگار گردیدن و بازایستادن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). پرهیزگار شدن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادربیهقی ). رجوع به وراعة شود. || ( اِمص ) پرهیزگاری. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). تقوی. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رِعَة. ( منتهی الارب ). زهد. ( ناظم الاطباء ). ریعه. ( منتهی الارب ). خویشتن داری. ( دهار ). گویند ورع ترک منهیات است و تقوی ترک شبهات است و عکس آن را نیز گفته اند و در تعریفات آمده : ورع اجتناب کردن از شبهات است از ترس وقوع در محرمات و گفته اند ورع ملازمت اعمال نیکو و پسندیده است و گفته اند ورع ترک همه شبهات است و ترک کلام ها و کارهایی است که برای انسان بیهوده است. ( از اقرب الموارد ). ورع عبارت از آن است که نفس را اعمال پسندیده ملازمت نماید وفتور و قصور راه ندهد. ( نفایس الفنون ) :
ولیکن اولیا را غیر از این است
مر ایشان را ورع عین الیقین است.ناصرخسرو.گر شما را طاعتست و زهدو تقوی و ورع
باک نیست چون دوست اندر عهد و در پیمان ماست.عطار.مرائی که چندین ورع مینمود
چو دیدند هیچش در انبان نبود.سعدی.|| ( ص ) بددل ترسنده. ( منتهی الارب ). جبان. بددل. ( ناظم الاطباء ). جبان. ( اقرب الموارد ). ترسو. || خرد ضعیف و بی خیر و فایده. ( اقرب الموارد ). صغیر و ضعیف که فایده ای در آن نباشد. ( ناظم الاطباء ).
ورع. [ وَ رِ ] ( ع ص ) پرهیزگار. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). پارسا. باورع. خویشتن دار. پارسای. ( نصاب ). || بددل. || خرد و حقیر. کوچک. || سست. || بی خیر و بی فایده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ترسو و جبان. ( ناظم الاطباء ).
ورع. [ وُ / وُ رُ ] ( ع مص ) بددل و خرد و بی خیر و فایده گردیدن. || سست و ضعیف شدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).