معنی کلمه ورش در لغت نامه دهخدا
ورش. [ وَ رَ ]( ع مص ) سبک و شادمان گردیدن شتر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) دردشکم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
ورش. [ وَ رَ ] ( اِ ) فاخته و قمری. ( ناظم الاطباء ).
ورش. [ وَ رِ ] ( ع ص ) سبک شادمان از شتر و جز آن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ستور که آن را باز نتوان داشت از رفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد از لسان العرب ). مؤنث آن ورشه. ج ، ورشات. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
ورش. [ وَ رَ / وَ ] ( حرف ربط مرکب ) مخفف و اگرش. و اگر او را :
گرش غول شهر گوئی جای این گفتار هست
ورش دیو دهر گوئی جای استغفار نیست.ناصرخسرو.گرش بنکوهی ندارد شرم و باک
ورش بنوازی نیابی زو صواب ناصرخسرو.