ورستاد

معنی کلمه ورستاد در لغت نامه دهخدا

ورستاد. [ وَ رَ ] ( اِ ) اوقات گذری باشد که به جهت مردم نامرادو طالب علم مقرر سازند. ( برهان ). وظیفه و مقرری و مدد معاش که برای مردم طالب علم برقرار میکنند. ( ناظم الاطباء ). وظیفه. ( برهان ) ( دهار ) ( ناظم الاطباء ). وظیفه مقرر که بدان اوقات گذر کنند. وظیفه ای که برای مستحقان برقرار کنند. ( انجمن آرای ناصری ) :
خدایا توئی جمله را دستگیر
ورستاد جودت ز ما وامگیر.عسجدی ( از انجمن آرا ).

معنی کلمه ورستاد در فرهنگ معین

(وَ رَ ) (اِ. ) مستمری ، جیره .

معنی کلمه ورستاد در فرهنگ عمید

وظیفه، مستمری، جیره: خدایا تویی جمله را دست گیر / ورستاد جودت ز ما وامگیر (ابوشکور: مجمع الفرس: ورستاد ).
وسیله ای فلزی که کارگران چاپخانه به دست می گیرند و در آن حرف می چینند، ورستاتکا.

معنی کلمه ورستاد در ویکی واژه

مستمری، جیره.

جملاتی از کاربرد کلمه ورستاد

چون شود روزگار استادت خواند باید ز سر ورستادت
این ورستاد را که داد استاد نام آن را عرب وظیفه نهاد
جستن کین من و ملت من اندر آن روز، ورستاد شماست
شود آن گه زمانه استادت پیش بنهد دگر ورستادت
گر به مکتب وظیفه خواندستی وان ورستاد را نماندستی
این ورستاد مر تراست روان کار فرمودنش بسی آسان
خدایا تو این جمله را دست گیر ورستاد جودت ز ما وامگیر
این ورستاد کودکان پند است بنگرد هرکه او خردمند است