ورزی
معنی کلمه ورزی در لغت نامه دهخدا

ورزی

معنی کلمه ورزی در لغت نامه دهخدا

ورزی. [ وَ ] ( ص نسبی ) مرکب از ورز + ی پسوند نسبت دال بر اسم فاعل.( فرهنگ فارسی معین ). کشتکار زمین. ( ناظم الاطباء ). مزارع. ( آنندراج ) ( برهان ). برزگر. کشاورز. ورزگر. ( انجمن آرا ). برزگر. ( انجمن آرا ). زراعت کننده. ( آنندراج ) ( برهان ). || کارگر و مزدور. ( ناظم الاطباء ). || ( حامص ) در ترکیبات ذیل مزید مؤخر آید: آب ورزی ، دادورزی ، خیانت ورزی ، مهرورزی ، کشاورزی.

معنی کلمه ورزی در فرهنگ معین

(وَ ) (ص نسب . ) ۱ - برزگر، کشاورز. ۲ - کارگر، مزدور.

معنی کلمه ورزی در فرهنگ عمید

= ورزگار

معنی کلمه ورزی در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - زراعت کننده کشاورز. ۲ - کارگر مزدور.

معنی کلمه ورزی در دانشنامه عمومی

ورزی ( به فرانسوی: Varzay ) یک کمون در فرانسه است که در Canton of Saintes - Ouest واقع شده است.
ورزی ۱۴٫۰۴ کیلومترمربع مساحت و ۷۵۲ نفر جمعیت دارد.
معنی کلمه ورزی در فرهنگ معین

جملاتی از کاربرد کلمه ورزی

خدادادست علم عشقبازی به صائب عشق ورزیدن میاموز
نبینی عقل را چون عشق بام و در فرو گیرد همه با او گذارد سر چه ورزیده‌ست و کوشیده
فغان از آن مه نامهربان که استادش نه مهرورزی و نه بنده پروری آموخت
شاها ، فلک از سیاستت می لرزید پیش تو بطبع بندگی می ورزید
باز دانسته‌ای حقیقت عشق زانکه ورزیده‌ای طریقت عشق
عقل ورزی، ز کار سرد شوی عشق ورز، ای پسر، که مرد شوی
عجب ورزی پلنگ و ببر شوی بهل این عجب اگر نه گبر شوی
تا بغایت دل و جان مهر تو میورزیدیم در بروی همه بستیم چو رویت دیدیم
جامه بیگانگی پوشید یار آشنا تا تواند عشق ورزیدن بهر شاه و گدا
ز مهر ورزی پنهان دلم بجان آمد جنون عشق بفریاد من رسید آخر