معنی کلمه ورج در لغت نامه دهخدا
سرافرازان دولت را به فر ایزدی یاور
ستمکاران ملت را به ورج حیدری قاهر.ابونصراحمد رافعی.به جایی اوفتی کآنجا خدایی
ترا باشد حقیقت بی ریایی
ز جمله فارغ و از جملگی ورج
دریغا گر ندانی خویش را ارج.عطار.|| کندن. ( برهان ) ( آنندراج ). برکندن. ( برهان ). || کاوش و برکندگی. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) سخت ، در مقابل سست. ( منتهی الارب ). سخت ، در برابر سست. ( برهان ).
ورج. [وِ رَ ] ( اِ ) وج. دارویی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( برهان ) ( انجمن آرا ). اگر ترکی. ( ناظم الاطباء ).