وراغ

معنی کلمه وراغ در لغت نامه دهخدا

وراغ. [ وَ ] ( اِ ) شعله آتش. ( آنندراج ) ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ) :
آتش عشق چون شود پنهان
کز زبانم کشد زبانه وراغ.فرقدی ( از آنندراج و انجمن آرا ).- وراغ ور ؛ شعله ور. ( از ناظم الاطباء ).
|| روشنی و تابش که فروغ نیز گویند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). روشنی و فروغ و تابش آن. ( برهان )( ناظم الاطباء ). لیکن این معنی نزدیک به معنی اولی است. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ).
- باوراغ ؛ روشن. منور. ( فرهنگ فارسی معین ).
- || بارونق. ( از فرهنگ فارسی معین ) :
پیشتر زین روزگاری داشتم الحق چنانک
بود حال و بالم از وی باوراغ و بافراغ.ابن یمین ( فرهنگ فارسی معین ).

معنی کلمه وراغ در فرهنگ معین

(وَ )(اِ. )۱ - شعلة آتش . ۲ - روشن ، فروغ .

معنی کلمه وراغ در فرهنگ عمید

۱. آتش، فروغ و تابش و شعلۀ آتش: آتش عشق چون کنم پنهان / کز دهانم کشد زبانه وراغ (حکیم علی فرقدی: مجمع الفرس: وراغ ).
۲. روشنی، فروغ.

معنی کلمه وراغ در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - شعل. آتش : آتش عشق چون کنم پنهان کز دهانم کشد زبانه وراغ . ( علی فرقدی ) ۲ - روشنی فروغ . یا با وراغ . ۱ - روشن منور. ۲ - بارونق : بیشتر زین روزگاری داشتم الحق جنانک بود حال و بالم از وی باوراغ و با فراغ . ( ابن یمین )

معنی کلمه وراغ در ویکی واژه

شعلة آتش.
روشن، فروغ.

جملاتی از کاربرد کلمه وراغ

در باغ وراغ آمد و کوهی چو مشت کاه مشکات را بسوزان از شعله‌ها صباح
سپه بود برکوه و هامون وراغ دل رومیان زو پر از درد و داغ
ابراهیم کندی از روستاهای دهستان مشگین شرقی از بخش مرکزی شهرستان مشگین‌شهر است که در فاصله ۸ کیلومتری مرکز شهرستان در میان روستاهای قارادرویش و آلنی (آل لی) قرار گرفته است. ابراهیم کندی که آن را «وراغول» هم می‌گویند در سال ۱۳۹۰ تعداد ۲۸۲ نفر جمعیت و ۷۵ خانوارسکنه داشته است.
بر یاد چشم آهوی سرمست آن غزال کوهی تو را رسد که نهی سر بباغ وراغ
مهرست و ماه رای زرینتوراغلام کان است و بحر طبع جواد تو را عیال
مگر دیده باشی که در باغ وراغ بتابد به شب کرمکی چون چراغ
باز راه سیر با اغیار سرکردی که رشک لاله و گل را ز اشگم تر کند در باغ وراغ
عارف چو راه یافت بخلوتگه شهود شد پیش او جهان همه گلزار و باغ وراغ
باغ و وراغ و کوه و دشت گوز گانان سر بسر حله دو روی را ماند ز بس نقش و نگار
رَز اندر رَز شکفته باغ در باغ ز خوبی و خوشی وی را که وراغ
دستان سرای سدره از این داستان غم شور و نوا و غلغله در باغ وراغ داشت