ودیعت

معنی کلمه ودیعت در لغت نامه دهخدا

ودیعت. [ وَ ع َ ] ( از ع اِمص ، اِ ) ودیعة. امانت. ( غیاث اللغات ). امانت و زنهار و هر چیزی که به کسی بسپارند و در نزد وی امانت گذارند و با نهادن و سپردن و گذاردن ترکیب شود :
ور ودیعت نهند مال یتیم
نزد ایشان غنیمت انگارند.ناصرخسرو.بماندم من و ماند عبدالمجیدی
ودیعت به یزدان پاکش سپردم.خاقانی.به روشن ترین کس ودیعت سپار
که از آب روشن نیاید غبار.نظامی.- ودیعت حیات ؛ زندگانی که به منزله امانتی است از طرف حق تعالی. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| باران ، زیرا که به ابر سپرده شده. || رعیت ، زیرا که به پادشاه سپرده شده. ( ناظم الاطباء ).
ودیعة. [ وَ ع َ ] ( ع ص ) مؤنث ودیع. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) زنهار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). چیز به زنهارداده. ( یادداشت مؤلف ). || امانت. ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). چیزی که نزد امین میسپارند. سپرده. ( از اقرب الموارد ). ج ، ودائع. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ). امانتی است که نزد غیر سپرده میشود از روی قصد تا او آن را حفظ کند. و فرق میان ودیعه و امانت به عموم و خصوص است. ودیعه خاص است و امانت عام است و حمل عام بر خاص صحیح است و عکس آن صحیح نیست. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات سیدجرجانی و رجوع به ودیعت شود.

معنی کلمه ودیعت در فرهنگ معین

(وَ عَ ) [ ع . ودیعة ] (اِ. ) پولی یا مالی که به امانت سپرده شود.

معنی کلمه ودیعت در فرهنگ فارسی

( اسم ) ودیعه : ورازی که بمنزل. ودیعتی سپرده باشند محافظت آن از اوصاف کرم ... یا ودیعت حیات . زندگانی که بمنزل. امانتی است از طرف حق تعالی : وپاینده سلطان برلاس در آنجا ودیعت حیات مستعار باز سپرد. )

معنی کلمه ودیعت در ویکی واژه

ودیعة
پولی یا مالی که به امانت سپرده شود.

جملاتی از کاربرد کلمه ودیعت

صورت از بندِ طبع باز رهد دل ودیعت به روح باز دهد
ور ودیعت نهند مال یتیم نزد ایشان، غنیمت انگارند
ودیعت نهادت فلک در سرشت بسی خوی نیک و بسی خوی زشت
گفت: ای استاد به آن ودیعت احتیاج دارم گفت: ساعتی بنشین تا از درس فارغ شوم چون جولاه بنشست، مدت درس او دیر کشید و وی مستعجل بود و عادت آن دانشمند آن بود که در وقت درس گفتن سر خود می جنبانید جولاه را تصور آن شد که درس گفتن همان سر جنبانیدن است.
به یاران زبان نصیحت گشاد به هر سینه گنجی ودیعت نهاد
هزار رنگ من و ما ودیعت نفسی‌ست دو دم قیامت روز حساب را دریاب
به زیر سایهٔ حفظ تو چون نیاسایم که خویش را به ودیعت سپرده ام به امین
آنچه در حوصله اوست ودیعت زخدای گر بجبریل کنی قصه برآرد شیون
سدی گفت پیش از آن که موسی بشعیب رسید فریشته‌ای آمد، بصورت مردی و آن عصا بشعیب داد گفت این عصا بنزدیک تو ودیعت است تا خداوند این عصا بسر وی آید. شعیب آن عصا میان عصاهای دیگر در اندرونی نهاد. آن روز که موسی را بگلّه می‌فرستاد دختر خود را فرمود که رو عصائی بیرون آر و بموسی ده دختر رفت و آن عصا بیرون آورد شعیب چشم پوشیده بود آن عصا بدست می‌باسید و گفت این ودیعت است بجای خویش باز بر و دیگری بیار دختر رفت دیگری آورد.
هر بدرۀ که شمس ودیعت نهد بکان در چشم همت آمده از ذره کمترم