وخوش

معنی کلمه وخوش در لغت نامه دهخدا

وخوش. [ وُ ] ( ع اِ ) ج ِ وخش. ( منتهی الارب ) رجوع به وخش شود.

معنی کلمه وخوش در فرهنگ فارسی

جمع وخش

جملاتی از کاربرد کلمه وخوش

شبانگه نامِ حق را مردِ حق جوی بمشک خود معطّر کرد وخوش بوی
مهربانش چو مهره با در دید مهر بر لب نهاد وخوش خندید
ولایت تو ز امن ای امیر چون حرم است ز خرمی وخوشی همچون روضه رضوان
در این هوا چه نفس‌ها پر آتش است وخوش است
بزیر سایهٔ او بال بگشای گلوخوش کن وزان پس راز بسرای
جوی زپر تو رویت چو بر سپهر افتد قمر ز خرمن حسن توخوشه چین گردد
جهان از روز و شب کافور مشکین سازد وخوش خوش به منت آتش افروزند در خورشید چون مجمر
گاه شد داوودهمچون حلقه های زلف خویش هم زره گر گشت وهم خوش صوت وخوش گفتار شد
ای خوش آن وقتی که اوخوش خوش رود در خواب و من پیش چشم و زلف او شرح جدایی ها کنم
چوخوشتر باشد از دو عاشق نغز دو شکرشان بهم بادام در مغز
گر چشم گشایم به جمال توخوش است ور دیده ببندم به خیال تو خوش است