وحل

معنی کلمه وحل در لغت نامه دهخدا

وحل. [ وَ ] ( ع مص ) چیره شدن بر کسی در مواحلت. و مواحلت نبرد کردن به رفتن در گل تنک است. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || ( اِ ) وَحَل. گل تنک که ستور در وی درماند. ج ، وحول ، اوحال. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). وَحل ، لغت پستی است در وحل با فتح حاء. ( منتهی الارب ).
وحل. [ وَ ح َ ] ( ع اِ ) خلاب. گل تنک که ستور در آن درماند. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). گل و لای زمینی که به آب نرم شده باشد. ( غیاث اللغات از منتخب از قاموس ). ج ، اوحال ، وحول. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). وَحل ، لغت پستی است در آن. ( از منتهی الارب ) :
وحل گمرهی است بر سر راه
ای سران پای در وحل منهید.خاقانی.اشتر اندر وحل به برق بسوخت
باج اشتر ز ترکمان برخاست.خاقانی.عقل مسیحاست ازو سرمکش
ورنه خری خر به وحل درمکش.نظامی.افتد عطارد در وحل آتش درافتد در زحل
زهره نماند زهره را تا پرده خرم زند.عطار.حس تو از حس خر کمتر بده ست
که دل تو زین وحلها برنجست.مولوی. ( مثنوی چ نیکلسون ج 2، ص 435 )من ز آتش زاده ام او از وحل
پیش آتش مر وحل را چه محل.مولوی.این مثل سایر است و نیست شگفت
گر نویسد به زر خردمندش
پیل چون در وحل فروماند
جز به پیلان برون نیارندش.تاج الدین آلابی.|| ( مص ) در وحل افتادن. ( تاج المصادر بیهقی ). در گل تنک درافتادن. ( ناظم الاطباء ) ( زوزنی ). در خلاب افتادن.

معنی کلمه وحل در فرهنگ معین

(وَ حَ ) [ ع . ] (اِ. ) گل و لای .

معنی کلمه وحل در فرهنگ عمید

گل و لای، منجلاب.

معنی کلمه وحل در فرهنگ فارسی

گل ولای، منجلاب، اوحال ووحول جمع
( اسم ) گل ولای درپیش من مشکل رهی باسهم وهیبت ممهمی ماه اندر و مانده مهی مانند اشتردر وحل . ( لامعی ) جمع : اوحال وحول .
چیره شدن بر کسی در مواحلت . و مواحلت نبرد کردن برفتن در گل تنک است .

معنی کلمه وحل در ویکی واژه

گل و لای.

جملاتی از کاربرد کلمه وحل

رفت آن عجوز پردغل رفت آن زمستان و وحل آمد بهار و زاد ازو صد شاهد و صد شاهده
غلط مشو چو وحل در رویم دیگربار که برقرارم و زین روی پوش در عارم
بکام من زلبش پیش از آن که خط بدهد عنایتی کن وحلوای بی دخان برسان
فکرتها چشمهاست گشته روان زان درخت پاک کن از جو وحل، کاب ازو بی‌صفاست
برین ابلق این شهسوار اجل ز ماهی به یک دم رسد در وحل
آن یکی گل دید نقشین دو وحل وآن دگر گل دید پر علم و عمل
زُحل در پیش قدرش در وحل ماند بنزد رفعت او بی محل ماند
پاکدامن چون زید بیچاره‌ای اوفتاده تا گریبان در وحل
شتران وحلی بسته این آب و گلند پیش جان و دل ما آب و گلی را چه محل