وجب

معنی کلمه وجب در لغت نامه دهخدا

وجب. [ وَ ] ( ع ص ، اِ ) شتر ماده ای که در پستانش فله بسته باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || مشک بزرگ از پوست تکه کوهی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). ج ، وِجاب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || گول و بددل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). احمق. || ترسو. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || خطر یعنی آنچه گرو بندند بدان از اسب دوانیدن و تیر انداختن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ایستادنگاه آب. ( از اقرب الموارد ). ج ، وجاب. ( اقرب الموارد ). || ( مص ) وجوب. وجب وجباً و وجوباً. ( ناظم الاطباء ). رجوع به وجوب شود. || وجیب. وَجَبان. طپیدن دل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || فروشدن و غروب کردن خورشید. ( ازاقرب الموارد ). فروشدن آفتاب. ( منتهی الارب ). || وجوب. یک مرتبه در روز خوردن. ( از اقرب الموارد ). || افتادن و مردن. ( اقرب الموارد ).
وجب. [ وَ ج َ ] ( اِ ) به معنی بدست که به هندی اردو بالشت گویند. ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ). شبر. ( ناظم الاطباء ). مقدار مسافت مابین خنصر و ابهام است در موقع بازکردن دست که تقریباً چهار گره میشود و مقصود از کوتاهی هم هست. ( قاموس کتاب مقدس ). کدست و وژه. ( ناظم الاطباء ). فاصله ما بین انگشت نر و انگشت کوچک چون انگشتان را از هم بگشایند. ( ناظم الاطباء ) :
تو بدین کوتهی و مختصری
اینهمه کبر و نازبوالعجبی است
یک وجب نیستی و پنداری
کز سرت تا به آسمان وجبی است.جمال الدین عبدالرزاق.- وجب کردن ؛ اندازه گرفتن با وجب. وژیدن. ( ناظم الاطباء ).
- امثال :
آشی برات بپزم که یک وجب روغن داشته باشد.

معنی کلمه وجب در فرهنگ معین

(وَ جَ )(اِ. )فاصلة بین انگشت شَست و انگشت کوچک وقتی انگشت ها از هم باز باشد.

معنی کلمه وجب در فرهنگ عمید

فاصلۀ میان انگشت بزرگ و انگشت کوچک دست در حالی که تمام انگشت ها باز باشد، شبر.

معنی کلمه وجب در فرهنگ فارسی

فاصله میان انگشت بزرگ وانگشت کوچک دست درحالی که، تمام انگشتهابازباشد، وژه وبدست هم گفته شده است
(اسم ) واحد طول معادل فاصله بین انگشت شست و انگشت کوچک بدست شبر. یا نیم وجب . واحد طول معادل نصف یک وجب .
شتر ماده که در پستانش فله بسته باشد . یا مشک بزرگ از پوست تکه کوهی

معنی کلمه وجب در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)

معنی کلمه وجب در ویکی واژه

از فارسی میانه baǰag «بند انگشت»، معادل واحد اندازه گیری یونانی κόνδυλος؛ به نظر می رسد از فارسی میانه به فارسی جدید تغییر معنی یافته است.
فاصلة بین انگشت شَست و انگشت کوچک وقتی انگشت‌ها از هم باز باشد.

جملاتی از کاربرد کلمه وجب

آنکه کین ورزد به من آگه ز مهر من نشد ورنه کس بی‌موجبی با دوستان دشمن نشد
این همه ریش وجبه ودستار دام حرص است و مایه پندار
زمن چه نادره صادر شدست تا دانم که از چه رویم مستوجب فنون محن
بر گو درست ابن یمین را که تا بر او بی‌هیچ موجبی ز چه پیمان شکسته‌ای