وثاق

معنی کلمه وثاق در لغت نامه دهخدا

وثاق. [ وَ ] ( اِ ) خانه. ( سروری ) ( بهارعجم ). رجوع به وِثاق و وُثاق شود.
وثاق. [ وَ ] ( ع اِ ) هرچیز که بدان چیزی را بندند مانند ریسمان و بند و قید و زنجیر. ( ناظم الاطباء ) : فشدّوا الوَثاق فاما مناً بعد وَ اما فداءً. ( قرآن 44/47 ).
وثاق. [ وِ ] ( ع ، اِ ) بند. ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ). بند و قید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج از منتخب و لطائف و مدار ). || گرفتاری. || معسکر و لشکرگاه. || ( مص ) مواثقة. عهد و پیمان کردن باهم. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) ج ِ وثیق. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). رجوع به وثیق شود.
وثاق. [ وُ ] ( اِ ) خانه. ( کشف ) ( لطایف ) ( غیاث اللغات ). حجره و سرا. این کلمه که در نظم و نثر فارسی آمده و اغلب آن را عربی گمان کنند و به کسر واو خوانند، کلمه ترکی است به ضم واو. در اصل به معنی خیمه و خرگاه بوده و آن همان است که ما امروزه اطاق میگوئیم و می نویسیم و در ترکی استانبولی ادا گویند. ( نشریه دانشکده ادبیات تبریز ).کازیمیرسکی نیز این کلمه را ترکی داند :
آلوده منت کسان کم شو
تا یک شبه در وثاق تو نان است.انوری.دوش سرمست آمدم به وثاق
با حریفی همه وفا و وفاق.انوری.از زرکش و ممزج و اطلس وثاق من
چون خیمه خزان و شراع بهار کرد.خاقانی.شب عید چون درآمد ز در وثاق گفتی
که ز شرم طلعت او مه عید برنیاید.خاقانی.آن شعاع آفتاب اندر وثاق
قرص او اندرسپهر چارطاق.مولوی.آن جهان است اصل این پر غم وثاق
وصل باشد اصل هر هجر و فراق.مولوی.ما خود ز کدام خیل باشیم
تا خیمه زنیم در وثاقت.سعدی.ای معبر مژده ای فرما که دوشم آفتاب
در شکرخواب صبوحی هم وثاق افتاده بود.حافظ.- وثاق پیرزن ؛ خانه و حجره ای است که پیرزنی در درون دولتخانه و بارگاه انوشیروان داشت و هر چند انوشیروان از او خواست که به قیمت اعلی بخرد او نفروخت. ( برهان ) :
طاق ایوان جهانگیرو وثاق پیرزن
از نکونامی طراز فرش ایوان دیده اند.خاقانی.

معنی کلمه وثاق در فرهنگ معین

(وِ یا وُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - خانه ، اطاق . ۲ - حرم سرا.

معنی کلمه وثاق در فرهنگ عمید

۱. اتاق، خانه: دوش سرمست آمدم به وثاق / با حریفی همه وفا و وفاق (انوری: ۲۶۹ ).
۲. خیمه، سراپرده.
۳. مسکن، منزل.

معنی کلمه وثاق در فرهنگ فارسی

بند، قید، ریسمان، اطاق وخانه هم میگویند
( اسم ) ۱ - خیمهگاه خرگاه. ۲ - اطاق خانه : (( اگر در حق من احسانی فرمایی و بگلذاری تا به وثاق روم و فرزندان را وداع کنم و شرط وصیت بجای آورم ... لطفی بجایگاه و احسانی بموقع باشد... ) ) ۳ - چند خیمه پهلوی هم . ۴ - اقامتگاه گروهی از سپاهیان اردوگاه . یا وثاق پیرزن . خانه و حجرهای که پیرزنی در درون قصر انوشروان دادگر داشت و هر چند انوشروان از او میخواست که ببهای گزاف آنرا بفروشد وی نمی پذیرفت .
بند یا گرفتاری .

جملاتی از کاربرد کلمه وثاق

ز دنیا این دو چیزت هم وثاقست دگر چون زین گذشتی طم طراقست
آلودهٔ منت کسان کم شو تا یک شبه در وثاق تو نانست
یا پس از حل وعقد ملک ملک جاگزیند درین خجسته وثاق
در کنارم تو را سزد گردون وز وثاقم تو را سزد بستان
خدایگانا ! دی بی تو در وثاق امید نشسته بودم و در بر زمانه کرده فراز
سحری چو شاه خوبان به وثاق ما درآمد به مثال ساقیان او به سبو و ساغر آمد
اتفاقم شب دوشین بوثاقی افتاد کاندرو بود حریفی صنمی حور نژاد
ای تن گشته وثاق جان بسست چند تاند بحر درمشکی نشست
که می‌کردند بر دار آن جوان را وثاقی بود بگرفتند آن را
احمد خوانساری همچنین عدالت را برای نشستن افراد بر کسی قضاوت شرط نمی‌دانستند. ایشان معتقد بودند: «ملاک اصلی برای قضاوت وثاقت – مورد وثوق مردم بودن – قاضی است.» ایشان نسبت به انحصاری کردن منصبِ قضاوت برای مردان، اشکال و انتقاد می‌کردند.
دل وثاق توست جانا دیده نیز گر دلت آنجا گرفت اینجا درآی