واکند
معنی کلمه واکند در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه واکند
در جنت به رویش بی تکلف واکند رضوان گشاید هر که آن گل پیرهن را از قبا بندی
دوباره بال گشایم به سیر گلشن انس قضا اگر از قفس هجر واکند پر من
آفتاب من به نقد جان چو شد جولان فروش صبح را پیش از دو دم نگذاشت دکان واکند
هریک اندر هفته جفتی کفش را ساید بهپای هریک اندر ماه دستی جامه از سر واکند
سرمهکردم تا قی چشمی به خویشم واکند فطرت بینورتاکی نیست بیند هست را
برنیاید تا ابد از حیرت شکر نگاه هرکه چون تصویر بر نقّاش چشمی واکند
قدر سنبل بشکند چون واکند گیسوی خویش نرخ جان بندد چو آرایش نماید موی خویش
آسمان مشکل گره از دانهٔ ما واکند گرهمه چون آسیا ریزند دندانش ز سنگ
بدان ملایمت آید نفس ز غنچه برون که واکند گره نغمه مطرب از رگ تار
ای کاش زخم سینه ی ما واکند کسی شاید ترحمی به دل ما کند کسی