واکردن

معنی کلمه واکردن در لغت نامه دهخدا

واکردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) گشادن. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). گشودن. ( ناظم الاطباء ). باز کردن. چیز بسته را گشودن :
برخیز و در سرای دربند
بنشین و قبای بسته واکن.سعدی.نقاب گل کشید و زلف سنبل
گره بند قبای غنچه وا کرد.حافظ.گیپاپزان که صبح سر کله واکنند
آیا بود که گوشه چشمی بما کنند.بسحاق.چون وانمی کنی گرهی خود گره مباش
ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست.صائب. || سرپوش برداشتن. ( ناظم الاطباء ). گشودن در دیگ و امثال آن. || گستردن. پهن کردن. گسترانیدن فرش و جز آن : اگر کرباسی خشک اندر هوای سرد واکنند... ( ذخیره خوارزمشاهی ). || فارغ نمودن. ( غیاث اللغات ). فارغ نمودن و واکردن از چیزی. فارغ نمودن چیزی را، و ظاهراً در اصل به معنی جدا کردن است. ( آنندراج ). جدا کردن. دور کردن :
گویند که خودز عشق واکن
لیلی طلبی ز سر رها کن.نظامی.دل غیر تو بر هرچه نظر داشت رها کرد
چون غنچه هوای تو مرا از همه واکرد.سعیدای مولوی ( از آنندراج ).سیر دور چرخ فرزند از پدر وا می کند
آب گردش طفل اشک از چشم تر وا می کند.شهرت ( آنندراج ). || چیدن : قطف ؛ واکردن میوه و انگور. ( زوزنی ). || بریدن. چیدن : اقتطاع ؛ پاره ای از چیزی وا کردن. ( زوزنی ). موی واکردن ، بریدن موی. چیدن موی. ( یادداشت مؤلف ). || برکندن. کشیدن. || برداشتن. برطرف کردن. رفع کردن. ( ناظم الاطباء ).
- از سر واکردن کسی را ؛ او را دست به سرکردن. شیره به سرش مالیدن. پی نخود سیاه فرستادن. از خود راندن. از خود دور کردن. به ملایمت و به زبان خوش کسی را دفع کردن :
مانند آن ورق که ز سر وا کند کسی
حسنت به چرخ گنجفه داد آفتاب را.ملاواقف قندهاری.- از کار واکردن کسی را ؛ او را از کار بازداشتن. توجه او را از کارش به امر بیهوده ای منعطف و منحرف کردن.
- جدا واکردن ؛ جدا نمودن. تفریق کردن. پراکنده کردن. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه واکردن در فرهنگ عمید

۱. باز کردن، گشودن.
۲. حل کردن.

معنی کلمه واکردن در فرهنگ فارسی

(مصدر ) ۱ - باز کردن گشودن : (( در خواهش بروی او واکن . قدرت ایزدی تماشا کن . ) ) ۲ - سر پوش برداشتن از دیگ و امثال آن . ۳ - گستردن ( فرش و جز آن ) پهن کردن : (( اگر کرباسی خشک اندر هوای سرد وا کنند... ) ) ۴ - جدا کردن دور کردن . ۵- فارغ کردن (بدو معنی اخیرا ) : (( گویند که خود ز عشق واکن . لیلی طلبی ز سر رها کن . ) ) (نظامی ) ۶ - چیدن : (( قطف وا کردن میوه و انگور . ) ) ۷ - بریدن چیدن : (( اقتطاع پاره ای از چیزی وا کردن ) ) یا موی وا کردن . بریدن موی چیدن موی . یا از سر خود وا کردن . ۱ - شخص مراجعه کننده را بنحوی طرد کردن و مقصود او را بر نیاوردن دست بسر کردن . ۲ - از خود راندن : مانند آن ورق که زسرواکندکسی حسنت به چرخ گنجفه داد آفتاب را . ) (ملا واقف قند هاری ) یا از کار وا کردن کسی را. او را از کارش باز داشتن .

جملاتی از کاربرد کلمه واکردن

واکردن عقده‌ای درین دشت در قدرت نیش خار من نیست
واکردن چشم آنقدرم ده دله دارد بی‌دل به همین صفر فزوده است حسابم
نیست جزواکردن و پوشیدن چشم از جهان چون شرر طرفی که من از چشم روشن بسته ام
قید هستی برنتابد جوش استیلای عشق چون هواگرمی‌کند بند قبا واکردنی‌ست
تا فنا ما را همین تار نفس بایدگسیخت شمع یک دم فارغ از واکردن زنار نیست
عمر بی باکی تیغ مژه های تو دراز که زهر چاک دری بر رخ دل واکردند
هرکه از خواب گران بیخودی بیدار شد چشم واکردن بود، چشم از جهان پوشیدنش
بیخبر فال تماشا می‌زنی هشیار باش شمع را واکردن چشم است داغ انتقام
می شود گنجینه گوهر به لب واکردنی سینه خود چون صدف هر کس مصفا ساخته است
می رساند دور گردان را به معراج وصول در نظر واکردنی شبدیز خوش جولان شب